خانه عناوین مطالب تماس با من

سراب بیابان

سراب بیابان

درباره من

دلشکسته ؛ در انتظار آرامش ؛ عاشق بچه هام ؛ کاملا منطقی ؛ ادامه...

پیوندها

  • عطرگندم
  • روزهای زندگی
  • چشمه
  • پاورقی
  • خانواده بزرگ ما

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • دکتر چشم بچه ها
  • آخرین شب احیای ماه رمصان سال ۱۴۰۰
  • پاتولوژی
  • حاشیه ...
  • شب قبل از عمل
  • دوروز مانده به عید
  • حال حراب من
  • تقریبا سه ماه پر استرس
  • روز جشن عروسی بدون حضور مهمان
  • روز عقد زهرا و حال خراب من
  • خدا رو شکرعمل هر دوچمم انجام شد
  • تصادف
  • یک روز قبل از شب یلدا
  • منتظرشب یلدا
  • یک هفته مونده به شب یلدا
  • شروع خرید جهزیه
  • ترک کردن و رنجی که بر من گذشت
  • حرف دل ماه رمضان
  • ماه رمضون
  • عید سال ۹۹
  • آنچه گذشت
  • اتقاقهای زیادی پشت سر هم
  • افتادن دندون ...
  • خسته ام خسته ، خدایا میفهمی ...
  • مهمون دوره ای و تولدم
  • دور از انتظار...
  • رانندگی
  • محلات ....
  • مرگ عزبز
  • مدرسه ی ابوالفضل
  • بیمارستان
  • رانندگی
  • دفاعیه....
  • دور همی ....
  • تولده پسرمه
  • میل سخنم با هیچکس نیست
  • خراب شدن ماشین
  • اسباب کشی لعنتی
  • مهمون دوره ای
  • تو راه مشهد
  • مشهد
  • تولده عشقم
  • بیمارستان
  • شمال ، یلاق
  • حرف دل
  • تولد داداش گلم
  • چشمه اعلا
  • عید فطرو بابلسر
  • شروع یه کار جدید و اتفاقهای پیرامون
  • جشن شادی و سرور ...

بایگانی

  • خرداد 1401 1
  • اردیبهشت 1400 2
  • فروردین 1400 2
  • اسفند 1399 5
  • بهمن 1399 1
  • دی 1399 1
  • آذر 1399 4
  • شهریور 1399 1
  • اردیبهشت 1399 2
  • فروردین 1399 1
  • بهمن 1398 2
  • دی 1398 2
  • آذر 1398 1
  • آبان 1398 3
  • مهر 1398 1
  • شهریور 1398 3
  • مرداد 1398 5
  • تیر 1398 7
  • خرداد 1398 4
  • اردیبهشت 1398 1
  • فروردین 1398 1
  • اسفند 1397 2
  • مرداد 1397 4
  • تیر 1397 3
  • فروردین 1397 4
  • دی 1396 3
  • آذر 1396 1
  • آبان 1396 3
  • شهریور 1396 2
  • تیر 1396 3
  • اردیبهشت 1396 1
  • اسفند 1395 1
  • بهمن 1395 3
  • دی 1395 1
  • آذر 1395 1
  • آبان 1395 2
  • شهریور 1395 2
  • خرداد 1395 2
  • اردیبهشت 1395 1
  • فروردین 1395 2
  • اسفند 1394 2
  • دی 1394 1
  • مهر 1394 1
  • شهریور 1394 1
  • مرداد 1394 2
  • تیر 1394 1
  • خرداد 1394 1
  • اردیبهشت 1394 2
  • فروردین 1394 3
  • اسفند 1393 4
  • بهمن 1393 3
  • دی 1393 3
  • آذر 1393 2
  • مهر 1393 2
  • شهریور 1393 4
  • مرداد 1393 3
  • تیر 1393 4
  • خرداد 1393 3
  • اردیبهشت 1393 1
  • فروردین 1393 5
  • اسفند 1392 4
  • بهمن 1392 11
  • دی 1392 10
  • آذر 1392 7
  • آبان 1392 6
  • مهر 1392 4
  • شهریور 1392 8
  • مرداد 1392 10
  • تیر 1392 18
  • خرداد 1392 11

آمار : 56579 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • حرفهایی از ....... دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1392 13:52
  • ذهن آشفته چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 16:29
    خدایا چه روزای سخت و پر استرسی رو دارم پشت سر می زارم ؛ خدا ی عزیز فقط تو از دل بنده هات خبر داری . خدا تو الان حال و روز منو می دونی ؛ درد دل منو می دونی ؛ وحرفای نا گفته مو ؛ خدایا تو از بغض گلوم و اشک چشمم خبر داری . خدایا تو دانایی ؛ قادری ؛ توانایی ؛ خدایا خودت داری حال روز من رو می بینی ؛ بعد از ..........خودم...
  • ......... جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 20:42
  • دلنوشته ....... پنج‌شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1392 09:43
    گاهی اوقات فکر کردن ِبه بعضی چیزا خیلی سخت و دشوار میشه ؛چزای که اصلا انتظار ش رو نداری وتو تصوراتت فکرشم نمی کردی برات اتفاق بیفته ؛ جیزایی که تو خوابم نمی دیدی که ............ولی حالا باید خودتو راضی کنی و به مسئله ای که بر خلاف میلت هست ؛ فکر کنی نه فقط فکر بلکه تو شرایط قرار گرفتی ..............قبول بعضی چیزا برام...
  • چرا می شکند ؟؟؟؟؟؟؟ شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1392 18:20
    تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد . بیگانه جدا دوست چدا می شکند . هر یک به طریقی دل ما می شکند . بیگانه اگر می شکند حرفی نیست . از دوست بپرسید چرا می شکند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  • داغونه ؛داغونم....... سه‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1392 15:47
    فکر می کردم چهارشنبه به بعد راحت می شم . ویک نفسی می کشم ولی سخت در اشتباه بودم. وقتی دو شنبه به دکتر زنگ زدیم . بعد از سوال و جواب دکترش گفت: چون فعلا وضعیتت خوبه برای زدن آمپول عجله نمی کنیم . اگه زود بزنیم ممکنه رو بچه اثر بزاره . تا دو هفته دیگه صبر کنید . نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ؛به خدا دیگه طاقت...
  • نوزاده........ شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 13:10
    تقریبا یک هفته دیگه بیشتر باقی نمونده تا آمپول که ریه ی بچه کامل بشه رو بزنن هر روز برام یک سال و هر ساعت یک روز می گذره برام . دیگه یک کمی دارم امیدوار می شم . دیشب رفتم اولین خریدم رو کردم . یک پتو ؛یک حوله ؛ یک لیف ویک دستمال گرفتم . احساس خیلی خیلی خوبی یود . در حین دلشوره لذت بوردم . خیلی ذوق کردم . از خوشحالی با...
  • دعوای بین ....... سه‌شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1392 19:16
    دعوای بین نسل قدیم و نسل جدید؛پس کی تموم می شه ؟کی جونا باید بفهمند که همه ی پدر و مادرا خوبی بچه ها شو نو می خواند؟پس کی بچه ها متوجه می شن که همه ی پدر و مادرا زحمت می کشن تا بچه ها شون راحت زندگی کنند؟کی می فهمند راحتی بچه ها شون انگار راحتی خودشون ؟کی می فهمند که اکر حرفی می زنن به خاطر اینکه شدیدا به بچه ها شون...
  • دلنوشته یکشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1392 18:43
    وقتی از دستت کاری بر نمی یاد و نمی تونی براش هیچ برنامه ای بریزی . باید ........وقتی می بینی باید چشماتو ببندی وقبول کنی !!!!!!!گاهی اوقات فکر می کنم باید آروم بود و زندگی کرد و اصلا نباید به آینده فکر کرد چون آینده اونی نیست که تو بخوای وبهش فکر می کنی .......فقط باید بپذیری تا بتونی کنار بیای . باید قبول کنی که تو...
  • مهرت...... پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 11:18
  • ............. چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1392 14:49
    دلم لک زده برای ....................... منتظر روزی هستم که ............... خیلی دوست دارم که ................ می شود روزی بیایدکه ............... و من .......................................
  • درد و دل با خدا جمعه 18 مرداد‌ماه سال 1392 20:26
    خدا جون ؛می خوام بهت سلام کنم نمی دونم چه جوری با چه زبونی ؛ولی می دونم با تمام وجودم احساس نیاز به یکی دارم که بتونم باهاش درد و دل کنم. دوست دارم فقط با تو حرف بزنم. دلم گرفته؛سلام من؛ حکایت موسی و شبانه؛هیچ آدابی ترتیبی مجو . دوست ندارم وقتی با خدا حرف می زنم هیچ اصولی رو رعایت کنم . خدای بزرگ ؛ خدای مهربون می خوام...
  • تولدپسر عزیزم سه‌شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1392 19:18
    سلام مجمود جان ؛عزیزم بازم دلم هواتو کرده!!!!!!!!!! شاید فردا ادامه شو نوشتم . اما الان انگشتام که حسی ندارن و دلی که آتیش گرفته .وچشمایی که می باره تا بلکه این آتیشی که تو سینه امه و هر لحظه شعله ش بیشتر میشه رو خاموش کنه و هجوم خاطرات از بچگی تا..........عزیزم امروز حالم بهتره .دیروز حالم خیلی بد بود . نتونستم کاملش...
  • خدا...... یکشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1392 15:01
    فضل خدا را که تواند شمار کرد........ خدا جون ببخش ؛خدای بزرگ نادونی ما رو به بزرگی وجلال خودت ببخش . خدا تو اگه می خواستی به نادونی ما نگاه کنی ما بیچاره بودیم؛خدا این همه نعمت به ما دادی ؛ولی ما بنده نا شکر تو فقط چیزایی رو که به حکمت ندادی یا به مصلحت گرفتی هر روز به زبون میاریم .خدایا خیلی سخته که کسی بگه راضیم به...
  • مثل کوه استوار...... جمعه 11 مرداد‌ماه سال 1392 19:27
    روزگارا!! تو اگر سخت به من می گیری ؛با خبر باش که پژمردن من آسان نیست . گر چه دلگیرتر از دیروزم گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند.لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست .زندگی باید کرد. وقتی با خدا گل یا پوچ بازی میکنی نترس! تو برنده ای !!!!!چون خدا همیشه دو دستش پر است.....)
  • خنده از ته دل..... پنج‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1392 11:21
    وقتی می بینی اونایی رو که بهشون علاقه داری <<اطرافیات>> غم دارن مشکل دارن بی حوصله هستن نا خداگاه خودتم بی حوصله میشی دوست داری هر کمکی که از دستت بر میاد انجام بدی تا مشکل بر طرف بشه ؛وقتی همه رو شاد ببینی فکر می کنی همه چیز رو به راهه اونوقته که دلت می خواد از ته دل بخندی و احساس رضایت می کنی ؛حالت...
  • بچهء سالم..... دوشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1392 19:21
    خدا رو شکر میکنم ؛امروز احساس می کنم همه چیز بهتره تقریبا روبراهه؛حال دخترم بهتره؛ وبچش تا حالا از اونوقتی که دکترش گفت:باید بچشو بندازه ؛اگه نندازه رحمشو از دست می ده وبه راحتی داشت دوخت رحمشو باز می کرد.10روز میگزره؛چقدر خوب شد که ما نذاشتیم این کارو بکنه؛هر چند هنوز نمی دونم بچش می مونه یا نه؛ولی خدارو شکر نه تب...
  • محتاج دعا.... شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1392 23:05
    محتاج دعاهایتان هستم.... الهی العفو....
  • خدا یا.... سه‌شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1392 17:07
    خدارو شکر وضع امروز کمی بهتره؛البته صددرصد خوب نیست ولی به لطف دعای دوستان............امیدوارم بهتر از این بشه ؛ اضطراب و نگرانی دیوانم می کنه؛دلم می خواد چشمم رو ببندم بعد که باز کردم ببنم چهار ماه گذشته و همه چیز رو به راهه دخترم به سلامتی بارشو زمین گذاشته ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ولی همیشه ؛همیشه...
  • دق....... پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 01:14
    خوابم نمی بره؛نگرانم ؛ذارم دیونه میشم؛دکتر می گه استراحت کنه ؛ و دعا کنید .ولی امیدوار نبود.......خدایا خودت کمک کن.ببـــــــــــــــــــــــــــین ؛هر کاری که می کنی بازم صدات می کنم.!!!!!!!!!!!!چون قبول دارم اگه تو به خوای میشه.همه چی شدنیه.......اگه بخوای......پس بخواه خدا امیدم رو نا امید نکن ..............دیگه...
  • خسته ام؛خسته.......... پنج‌شنبه 27 تیر‌ماه سال 1392 00:20
    خدایا مگه چکار کردم ؛چرا لج می کنی ؛با من مگه غیر از اینه که شکرت کردم .امروز صبح گفتم بزار روزمو خوب شروع کنم؛کمی فقط کمی سعی کردم گذشته مو به فراموشی بسپارم.سعی کردم به خودم بقبولونم امروز روز خوبیه!!!!!!می خواستم ........پس چرا نزاشتی چند ساعتی رو در آرامش وبدون استرس سر کنم. اینه رسمش؟؟؟؟؟؟چرا نزاشتی به خودم...
  • خدا را شکر...... چهارشنبه 26 تیر‌ماه سال 1392 08:37
    خد ارو شکر می کنم بابت این همه نعمتهایی که بهم داده؛ومن در بعضی مواقع که مشکلات برام پیش میاد بی رحمانه نادیده می گیرم.وامروز وقتی چشمم رو از خواب باز کردم وداده هامو در نظرم آوردم دیدم که دنیا می تونه خیلی زیبا باشه حتا اگه بعضی از ........اون هم می تونه قسمتی از زندگی .....باشه .ومن امروز به گنجهایی که دارم فکر می...
  • پروردگارا..... سه‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1392 12:04
  • تحمل...... دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1392 20:11
    نمی خوام همش بنالم ؛ولی زندگی جالبی ندارم .مطمعا و شک ندارم هر کدومتون جای من بودید از این بیشتر می نالیدید. با این شوهر عتیقه؛که هر روز یه جور ساز می زنه و من باید بسوزم و بسازم.وهزاران غم تو سینه که دوست ندارم هیچکدومشو به زبون بیارم.درد زیاده و تحمل من دیگه کم شده دلم می...
  • دلتنگم!!!!!! پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 16:53
    پ . ن :همین!!!!!!!
  • زندان...... پنج‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1392 16:36
    خیلی بده آدم هم سینه اش؛ گنجینه غم و قصه باشه هم خودشو تو زندان ببینه خدایا کی میشه از این زندان نجات پیدا کنم؟؟؟؟؟؟؟ چقدر سخته انتظار؟؟؟؟بسه دیگه خدا خسته شدم!!!!!!!!
  • دعا!!!!! چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 16:06
    امروز اولین روز ماه رمضونه ماه خدا ماه برکت ؛امیدوارم خیلی چیزا عوض شه؛امیدوارم همه بتونن تو خودشون تعغییراتی بوجود بیارن.وهر حاجتی که دارن از خدا بگیرن؛از همتون التماس دعا دارم ؛قدر این ماه رو باید بدونیمو.واستفاده لازم رو ببریم.من دعـــــــــــا می کنم..............
  • ای کاش...... چهارشنبه 19 تیر‌ماه سال 1392 15:35
    چند روزی وقت نکردم برم امامزاده ؛هر وقت اینجوری میشه که وقت ندارم و مدت طو لانی نمی رم من کلافه میشم ولی ؛بجه ها خوشحال می شن ؛اره دیگه باید بیشتر به فکر اونایی باشم که به من توجه دارن و.از خودشون می گذرن به خاطر من ..............کاش هیچ وقت ؛؛؛هیچ وقت؛؛؛؛این ایـــــــــــــــــــی کاشکها وجود نداشت......و.........ای...
  • بیرون...... سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 15:29
    صبح که از در خونه رفتم بیرون توکل کردم و پیاده راه افتادم تو راه داشتم فکر می کردم ؛یاد پستی که صبح گذاشتم افتادم.با خودم گفتم :چرا همش غمگین ؛خودم هر وقت کسی زیاد غمگین می نویسه شکایت می کنم.میگم جقدر خسته کننده ؛ولی حالا خودم این کار رو تکرار می کنم .نکنه این قیافه من عزیزانی که با من زندگی می کنن رو خسته کنه ؛باعث...
  • نگران....... سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1392 07:45
    امـــــــــــــــــــــــــــروز؛فردایست که دیــــــــــــــــــــــــــــــــــروز نگرانش بودیم. پ ن : چرا؟؟؟؟؟؟چند روزه دلم گرفته ؛منتظر یک تلنگرم که بترکم.
  • 228
  • 1
  • ...
  • 4
  • 5
  • 6
  • صفحه 7
  • 8