سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

دوروز مانده به عید

امروز چهارشنبه ۲۷ اسفند هست دو روز مونده به سال تحویل اگه اشتباه نکنم شنبه سال تحویله

و خونه ی من انگار نه انگار به هیچی دست نزدم یعنی اصلا وقت نکردم

هرسال من می گفتم بی خیال ولش کنید  خونه تمیزه 

بچه ها گیر می دادن باید تمیز کنیم

امسال من دوست دارم یه کمی مرتب کنم بچه ها همکاری نمی کنن که هیچ بار خودشونم رو دوش من گذاشتن

احتیاج به کمک کسی ندارم

ولی دوست دارم بی خیال من بشن و من وقت داشته باشم به کارای که دلم می خواد انجام بدم برسم

حالم خوب نیست

مخصوصا وقتی میرم بیرون و جنب و جوش مردم رو  برای عید می بینم بیشتر اعصابم بهم می ریزه و حالم خراب میشه

جای خالی زهرا حالم رو بدتر می کنه

انشالله خوش باشه و خوشبخت لااقل یه جوری دلم خنک بشه

خدایا این روزها زودتر بگذره تحملم  کم شده

انشالله

حال حراب من

حالم خوب نیست   تظاهر به خوب بودن می کنم 

دلم می خواد یه جا برم که از هیچکس  هیچ خبری نباشه  حتی میترا خودم باشم و خودم تناهی تنها

نه از زهرا خبری باشه نه علی 

نه داود خبری باشه نه بچه هاش  حتی میترا

این چشمم هم که داره کلافه م می کنه مثلاعمل کردم راحت بشم ولی بدتر شد خیلی داره اذیتم می کنه

واین عید که قوز بلا قوزه ، کاش این عید هیچوقت نبود چقدر خوب می شد

متنفرم از عیدو سال تحویل

خدایا به تو توکل می کنم حال دلم رو خوب کن

تقریبا سه ماه پر استرس

امروز سه شنبه ۹۹/۱۲/۱۹  هست و تقریبا یک هفته ای میشه که زهرا رفته سر خونه و زندگیش 

من هنوز آرامشم رو بدست نیاوردم 

قرار گذاشتیم و تو گروه هماهنگ کرده بودیم بریم برای خونه تکونی مامان  دو روز بعد از برگشتن از بابلسر من تو گروه اعلام کردم برای پنجشنبه ۹۹/۱۲/۱۴ تنها فرصتی بود که می تونستم برم 

بعضیها برنامشون جور بود و بعضی ها نه ولی چون سال قبل هم مامان کارای عیدش رو نکرده بود و چون اخلاقش دستم بودو می دونم دلش شور کاراشو می زدو و نگران کاراش بود گفتم اول هر جوری شده کارهای مامان رو انجام بدم بعد با خیال راحت بیام سر کارای خونه ی خودم و میترا

چون سر کار میره فقط پنجشنبه و جمعه می تونستیم کار انجام بدیم

هنوز خستگی  برنامه های زهرا و استرس و نگرانی تو وجودم بود ولی ترجیح دادم که چشم پوشی کنم و دل مامان رو داشته باشم و بدست بیارم 

رفتیم پنجشنبه کاراشو کردیم ولی من بعدش پشیمون شدم چون برنامه ی بعضی ها جور نبود و با ناراحتی کار انجام شد 

اگه زنده بودم سال دیگه حتما می زارم خودشون هماهنگ کنم اگه برنامم جور بود می رم  اگرم نبود خدا بزرگه  بلاخره خودشون انجام می دن البته بدون ناراحتی

در کل حال و هوای خوبی نداشتم 

از یه طرف هم تهیه  جهاز زهرا  هم چیدمان فرصت کم و سر کار رفتن میترا که خیلی دست و بال مون رو بسته بود و حاشیه های بعد و جای خالی زهرا تو خونه

 و نگرانی ها برای آینده ی نا معلومش

از یه طرف عمل دو چشمام 

از یه طرف بی پولی و قرض

از یه طرف یه اتفاق خیلی بد که حاضر نیستم  اصلا ازش حرفی بزنم و یاد آوری کنم   ، تصادف میترا با ماشینش که تنها خودش تو ماشین بود و تصادف خیلی خطر ناکی بود که خدا به ما رحم کرد

از یه طرف مشکل زنانه گی  که سه ماه پی در پی توانم رو از کار انداخته بود 

واز یک طرف یکی  اقوام داماد این وسط ها عجیب رو مخم بود و .......

واز یک طرف ناسازگاری علی و حال بی حال بودن تو ترکش وگیرای بیخود دادن و .....

از یک طرف  نکردن کارای خونه ی خودم و میترا که سر کار رفتنش قوز بالای قوز بود رو زمان رو برامون محدود می کرد

چی بگم دیگه که 

 بدتر از همه اینکه نزدیک عید بودو من همیشه نزدیک عید حالم خراب میشه و ....

همه ی این اتفاقها در عرض چند ماه خیلی فشرده و نفس گیر انجام شدو اتفاق افتاد

مگه یه آدم چقدر می تونه توان داشته باشه

از تهران که برگشتم پوکیدم ....

دیگه فقط تونستیم و شد که کارای عید میترا رو بکنیم 

ومن همچنان وضعیت روحی و جسمیم خرابه خرابه

 و تو این حال خراب من باید بقیه رو توجیح می کردم برای اینکه برای عروسی  یا عقد دعوت نشدن و جواب اعتراض بعضی هارو دادن 

ومتاسفانه احساس می کردم  اصلا وضعیت روحی و جسمی من دیگه اصلا مهم نیست

فقط دوست داشتم این روزها بگذره

به امید آینده ی بهتر

روز جشن عروسی بدون حضور مهمان

دوشنبه ۹۹/۱۲/۱۱ باید بابلسر  می بودیم برای آرایشگاه و فیلم و عکس عروسی زهرا

که البته باغ و ارایشگاه در بابل بود 

و فقط ما دو خانواده بدون دعوت کسی به خاطر شرایط کرونا 

خود عروس و داماد یه شب زودتر رفتن برای اوکی کردن و هماهنگی های لازم 

ما آخر شب یکشنبه یعنی ساعت تقریبا ۱۰  حرکت کردیم و ساعت ۱ نصف شب رسیدیم

صبح دوتا دوختر ها رفتن آرایشگاه با هم من با داود موندم و بچه ها رو نگه داشتیم 

ظهر رفتم برای عکس و فیلم برداری

باغ بزرگ و با شکوهی بود 

فیلم و عکس گرفتیم و تهار و میوه و پذیرایی   ، بعد  ما برگشت دماوند 

بقیه رفتن دوباره بابلسر برای ادامه ی فیلمبرداری کنار دریا و عکس  غروب کنار دریا

ما که زودتر رسیدیم کمی از کارامون رو کردیم و بعد دوباره با تماسها و هماهنگی 

وقتی ماشین عروس و همراهان  نزدیک شدن آماده شدیم رفتیم عروس رو برسونیم  خونه شو ن

همونجا پدرشوهرش دم خونه قربانی کردن و چند تا از خانواده های داماد آمده  بودن که هم عروس رو ببینن هم تحویل بگیرن 

روز عقد زهرا و حال خراب من

 امروز پنجشنبه ۹۹/۱۲/۰۷روز عقد زهرا

حالم بد جوری خراب بود

جمعه اول اسفندهفت عمه بزرگه ی بچه ها بود

چند روز مونده بود به عقد زهرا حالم بد جوری خراب بودو حوصله ی هیچکس رو نداشتم

دوشنبه  ۹۹/۱۲/۰۴صبح اول وقت ساعت ۹ بابا و ما مامان علی آمدن خونه ی ما برای صحبت و‌‌‌......

لمیدوارم همه چیز ختم به خیر بشه

بچه داشتن همش استرس و دلواپسی هست حالا چه برسه که اون بچه دختر هم باشه دیگه بدتر

من عاشق بچه رودم و اصلافقط به خاطر بچه دارشدن ازدواج کردم از اولم هیچ علاقه ای به شوهر کردن نداشتم