دیروز رفتیم دهنار با میترا و زهرا و داود و بچه هاش ،و با مریم و دامادش آقا ابوالفضل و الهام ،خیلی خوش گذشت
اولش می خواستیم بریم خیلی غرغر کردم ،و همه رو از زندگی سیر کردم ولی بعدش که بر گشتیم راضی بودم
دیشب ، تولده میترای عزیزم بود وقتی بهش فکر می کنم می بینم خدا چه لطف بزرگی در حقم کرد که میترا رو بهم داد
زندگی بدون وجود اون اصلا خیلی خیلی بی معنا بود
از اینکه دارمش خدا رو صد هزار بار شکر می کنم
خیلی منو می فهمه ، بارها و بارها به این فکر کردم که اگه رن و شوهرها انقدر میونشون با هم خوب بود مثل رابطه ی من و میترا چقدر زندگی شیرین میشد
هر کسی تو زندگیش باید یه دونه مثل میترا رو داشته باشه
حتما
، حالا اون شخص می خواد شوهر باشه دختر باشه خواهر یا برادر باشه پسر باشه وحتی دوست یا رفیق فرقی نمی کنه
فقط مثلش تو زندگی باشه تا زندگی معنا پیدا کنه تا هیچوقت به مشکل بر نخوری تا از زندگیت لذت ببری تا وتا .. ....
نمیدونم چرا ولی نوشته هاتو که میخونم صدای الناز حبیبی میاد به گوشم انگار اینا رو اون داره میگه حرفای تو توی ذهنم با صدای اون پلی میشه
تولدش مبارک خدابهش وبه توصدسال عمرباعزت بده خدا رو شکربابت داشته هات
ممنون عزیزم لطف داری