دکتر چشم بچه ها

امروز امدیم تهران هم میترا بچه هارو دکتر چشم ببره هم موقع برگشت عمه رو بیارم دماوند

مامان از صبح زیاد سر حال نیود

از دنده ی چپ بیدارشده بود گمونم

وقتی ازش پرسیدم چرا ناراحتی  گفت صبح بعد نماز زیاد بیدار موندم و همه اش داشتم فکرو خیال می کردم 

گفتم چه فکری؟؟؟

گفت از بچه گی و آقا خدا بیامورزو حتی قلیزاد فکره همه چیز رو کردم

بعد فهمیدم دلیل ناراحتیش چیه

معلومه وقتی انقدر فکر کنه آخرش این میشه دیگه

منم چون عمه می خواست بیاد زیاد کار داشتم نتونستم خیلی بهش سر بزنم و حالش رو خوب کنم

امیدوارم دیگه این حال مامان تکرار نشه چون حال منم بد میشه

از صبح حالم خرابه  و حوصله هیچ چیرو ندارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد