آرامش






خداروشکرمی کنم .چندروزی خیلی آرومم؛دوست دارم این آرامش رو واقعا بهش احتیاج داشتم.تقریبا همه چیز رو به راهه ؛امیدوارم همینطور آروم بمونه؛هر موقع انقدر آروم بودم یه جوری خورد تو حالم؛احساس میکنم توی دریایی با خانواده ام هستم که هیچ موجی نداره وآرومه ؛آرومه؛نگاه می کنم به خانواده ام واز دیدن  منظره به این زیبایی ؛دریای آبی و بی امواج ؛و پرندگانی که در حال پروازن؛قایقی که از دور به چشم می خوره ؛خورشیدی که در حال غروب کردنه .دلم هوری می ریزه ؛هوا داره کمی سرد می شه،نکنه با غروب خورشید.............نکنه دریا طوفانی شه..............نکنه امواج.............

دلشوره دارم

چند روزی هست که انقدر فکرو خیال میکنم که دیگه فرصت ندارم به .............نمیدونم درنهایت نتیجه چی خواهد شد ؟یا چی به نفعم خواهد بود؟فقط میدونم دوست ندارم کوچکترین فاصله ای بین من و عزیزانم بیفته .نگرانم،خیلی نگران از خدا می خوام تنهام نزاره کمکم کنه ؛وروزی ارامش به زندگیم برگرده ؛البته الان وضعیت کمی بهتره تقریبا همه چیز داره رو به راه میشه اگه مثل دیروز خبری تکونم نده .دیروز چیزی رو که یک سال و نیم فراموش کرده بودم وفکر نمی کردم جزو تعهداتم باشه رو بهم گوشتزد کردند.برام خیلی سنگین بود.وباید نسبت بهش اقدام جدی کنمچه جوری نمی دونم؟فعلا باید توکل کنم شما هم دعا کنید

بار زندگی

روزها در پی هم می گذره نمیدونم بگم به ارومی یا نه؟چون هنوز دلشوره دارم .خیلی فکرو خیال دارم ،البته الان وضعیت خیلی بهتر شده جای امیدواریه همیشه احساس می کنم که تمام بار زندگی روی دوشمه و باید به تنهایی بکشم؛و گاهی هم احساس می کنم کمرم داره زیر باره زیاد خم می شهوگاهی صدای شکستن رو می شنوم

خبر

یک خبر شنیدم که روزها منتظر بودم اتفاف بیفته در حال حاضر خوشحالم چون که کارم راه میفته نمی دونم بعد ها پشیمون می شم یا نه ؟امیدوارم هرگز؛هرگز پشیمون نشم

دریا

الان احساس کسی رو دارم که وسط دریای طوفانی که با موجای شدید هر لحظه خطربیشتری رو احساس می کنمر؛تنها چیزی که کمی؛فقط کمی ارومم میکنه اینکه سکانو در دستان خودم ببینم.



چه خواهد شد

نگرانم ؛ فردا بلاخره چه خواهد شد.فکر فردا اشوب در دلم  ایجاد می کنه .دوست دارم همانطور که می خوام بشه .نذر کردم. خدا کنه درست بشه

خدایا

خدایا کمکم کن .واقعا محتاج نگاهتم.خدایا برای دادهات شکر برای این همه نعمت هایی که دادی نمی تونم شکرت کنم خدای بزرگ ممنونتم

بریدم


دارم دق می کنم تحمل ندارمدیگه خسته شدم دارم کم میارم

نگرانم

دیشب خواب های پریشونی دیدم .ساعت دو نصف شب بیدار شدم .اعصابم بهم ریخته شد.در وجودم تنفر شدید احساس کردم.دلم خیلی دلم می خواست بنویسم .من ازاد نیستم و محدودیتهای خاص خودم رو دارم.با احساس تنفر وبه امید اینده بهتر خوابم برد .باپریشانی از خواب پریدم کسل بی حوصله  زندگی نکبتبار رو شروع کردم الان که دارم مینویسم دلشوره عجیبی دارم  و نگرانم . خدا ؛  امروز  رو بخیر بگذرونه

در انتظار ارامش


دلم می خواد ارامش رو در اغوش بگیرم محکم بفشارمش بهش بگم خیلی دل براش تنگ شده خیلی انتظار امدنشو داشتم برای دیدنش لحظه شماری میکردم.به امید ان روز.خدایا کی ان روز اتفاق  می افتد؟؟؟؟؟؟

به امید اینده

دیشب اصلن خوب نخوابیدم همش نگران ومضطرب بودم مشکلات روزمره زیادی دارم ارامش درونم رو از دست دادم از این حالتم متنفرم در انتظار روزی که لااقل چند ساعتی رو با ارامش بگذرونم سپری می کنم دلشوره امانم نمی ده بیشتر اوقات این حالت رو دارم