سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

مدرسه ی ابوالفضل


اسم ابوالفضل رو برای پیش دبستانی نوشیم و رفتیم یه سری وسایل مدرسه و کیف و دفتر و کتونی و از این چیزا دیگه  گرفتیم 

خیلی خوشحالی می کرد و مدرسه برای اولین بار جلسه گذاشت و مامانش چون سر کار می رفت قرار شد من برم 

با اینکه مدرسه غیر انتفاعی هست و پول زیاد می گیرن ولی کم کاری می کنن و تو جلسه اعلام کردن به علت تعمیرات بچه ها یه هفته دیرتر میرن مدرسه اینم شانس  نوه ی من 

تغریبا رفتن مدرسه همزمان شد با فوت عزیز ووووو......

بیمارستان

مادر شوهرم حالش خیلی بده و داره با مرگ دست و پنجه نرم می کنه ، هر وقت که میبینمش تا مدتها حالم بده و خیلی به فکر فرو میرم،همشفکر می کنم خدا به مادر شوهرم انقدر عمر طولانی داد که اطرافیانش درس عبرت بگیرن و ببینن هر چقدرم که عمر طولانی داشنته باشی  یه زمانی دیگه هیچی بدردت نمی خوره از اموال گرفته تا.....حالا دیگه حوصله ی بچه هاشم نداره 

بیشتر از یه جمله باهاش حرف بزنن اخم می کنه  رو بر می گردونه

یه جمله هم اگه حوصله کنه بشنوه  جواب نمی ده فقط نگاه می کنه و همین  ، خیلی ناتوان شده دیگه در حدی که نه خودش غذا می خوره و نه ....خیلی من و به فکر فرو می بره .، آخر عاقبت ما چی میشه

این همه تلاش و ....آخرشم ....

خدا عاقبت آخرت همه مون رو به خیر کنه

اهی فکر می کنم تو این دنیا داره زجر میکشه که پاک از دنیا بره و اون دنیا دیگه انشالله عذابی نکشه

خیلی بد نفسش در میاد و دلم ریش میشه میبینمش

چند روزی بیمارستانه ، دلم نمی خواد تو این حالببینم ولی می ترسم نرم بد باشه و خواهر شوهرام  فکر کنن برام مهم نیست حالش و به زور می رم دیدنش  هر چند با دیدنش خیلی آسایش ازم سلب میشه

امیدوارم هر چی زودتر به راحتی و آرامش برسه

رانندگی

بچه ها خیلی اصرار داشتن من برم رانندگی یاد بگیرم و گواهی نامه بگیرم

اولش خیلی مقاومت کردم که نرم ولی فایده نداشت و من در مقابل اصرار های پی در پی  میترا بلاخره کم آوردم و کوتاه آمدم و سر تسلیم فرو آوردم

رفت برام اسم نوشت و .....

 از آبان باید برم تمرین ، اول گمون می کردم که امکان نداره یاد بگیرم چون سنم زیادو دیگه حال و حوصله ای نیست

ولی بعدش کم کم به خودم گفتن چرا نتونم 

مثل مدرسه رفتن می مونه که بلاخره همه سواد رو یاد می گیرن 

چه شاگرد زرنگ باشی چه شاگرد تنبل ،حالا دیرتر یا زودتر

با تمرین بیشتر و کلاس اضافه بلاخره موفق میشم انشالله

نمی خوام برم حالا مسابقه ی  بدم که حتی فعلا  نمی خوام تو جاده برم  همین داخل شهر رفت و آمد کنم و احتیاجاتم رو بتونم انجام بدم. همین و بس 

خواستن توانستن است ، ومن بلاخره  به امید خدا می تونم