دلنوشته........

 دلم آشوبه ؛ صبح که از خواب بیدار شدم با حالت پریشونی ؛ استرس شدیدی داشتم ؛ منتظر تلنگرم که مثل ابر بهاری بگریم ؛   هر لحظه منتظر خبری هستم .افسردگی رو با تمام وجود تو خودم احساس می کنم . کاش الان گوشه ی تیمارستان  روی یک تختی کز کرده بودم . و هیچی رو نمی فهمیدم . الان که دارم این رو می نویسم  اشک از گونه هایم سرازیره وهی جلوی چشمم تار میشه  بغض عجیبی راه گلوم رو بسته ؛ دلشوره امانم رو بریده ؛ هزار آرزو ی نرسیده بهش رو دارم که تو ذهنم مرورش می کنم . حالم بده  ؛ حوصله هیچی  و هیچکس رو ندارم .  دارم دیونه میشم  ؛ دیونه ؛ دنیا رو خیلی کوچیک و بی ارزش میبینم .   احساس میکنم تمام دردهای دنیا به من هجوم آوردن و می خوان که من رو از پا در میارن .

 

و..............

از این روزای لعنتی که چند روز پشت سر هم تعطیل باشه متنفرم . 





z








حسرت ..........

نمی دونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ولی خدا داره  از من امتهانهای سخت و غیر قابل تحملی می گیره .

و من خسته از این همه سردرگمی ؛ هیاهو ؛ شلوغی ؛ بی تکلیفی ؛

دل مرده و غمگین

دل آشوب  ؛ مضطرب و پریشان ؛

وبا حسرت ها و ای کاش ها ..........

 کاش میشد همون طوری که دلت می خواست می شد .

کاش دنیا انقدر بی رحم نبود . کاش زندگی بر وقف مرادت پیش می رفت .

کاش اجتیاج به توضیح دادن و توجیح کردن نبود .

کاش خوشی و خوشبختی با آدم قهر نمی کرد .

کاش هیچ وقت هیچ حسرتی و ای کاشکی تو  دل کسی نمیموند . 

کاش مردم حرف هم رو بهتر می فهمیدن و همدیگر رو  بهتر درک می کردن .

کاش هیچوقت جیزای بد وجود نداشت .

کاش همه جیز بوی خوبی می داد . بوی  یکرنگی ؛ بوی  صداقت ؛  بوی عشق ؛ بوی مهربونی ؛ بوی  گذشت ؛ فداکاری  ؛ بوی شعور ؛ شخصیت ؛ بوی  فهم و  درک زیاد . بوی تلاش و زحمت  مفید . ووووو...................وو ای کــــــــــــــــــــــــاش .......................و ای کاشهای دیگر !!!!!!!!!!!!!!!

 


 متنفرم از این زندگی ...........