دلم آشوبه ؛ صبح که از خواب بیدار شدم با حالت پریشونی ؛ استرس شدیدی داشتم ؛ منتظر تلنگرم که مثل ابر بهاری بگریم ؛ هر لحظه منتظر خبری هستم .افسردگی رو با تمام وجود تو خودم احساس می کنم . کاش الان گوشه ی تیمارستان روی یک تختی کز کرده بودم . و هیچی رو نمی فهمیدم . الان که دارم این رو می نویسم اشک از گونه هایم سرازیره وهی جلوی چشمم تار میشه بغض عجیبی راه گلوم رو بسته ؛ دلشوره امانم رو بریده ؛ هزار آرزو ی نرسیده بهش رو دارم که تو ذهنم مرورش می کنم . حالم بده ؛ حوصله هیچی و هیچکس رو ندارم . دارم دیونه میشم ؛ دیونه ؛ دنیا رو خیلی کوچیک و بی ارزش میبینم . احساس میکنم تمام دردهای دنیا به من هجوم آوردن و می خوان که من رو از پا در میارن .
نمی دونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ولی خدا داره از من امتهانهای سخت و غیر قابل تحملی می گیره .
و من خسته از این همه سردرگمی ؛ هیاهو ؛ شلوغی ؛ بی تکلیفی ؛
دل مرده و غمگین
دل آشوب ؛ مضطرب و پریشان ؛
وبا حسرت ها و ای کاش ها ..........
کاش میشد همون طوری که دلت می خواست می شد .
کاش دنیا انقدر بی رحم نبود . کاش زندگی بر وقف مرادت پیش می رفت .
کاش اجتیاج به توضیح دادن و توجیح کردن نبود .
کاش خوشی و خوشبختی با آدم قهر نمی کرد .
کاش هیچ وقت هیچ حسرتی و ای کاشکی تو دل کسی نمیموند .
کاش مردم حرف هم رو بهتر می فهمیدن و همدیگر رو بهتر درک می کردن .
کاش هیچوقت جیزای بد وجود نداشت .
کاش همه جیز بوی خوبی می داد . بوی یکرنگی ؛ بوی صداقت ؛ بوی عشق ؛ بوی مهربونی ؛ بوی گذشت ؛ فداکاری ؛ بوی شعور ؛ شخصیت ؛ بوی فهم و درک زیاد . بوی تلاش و زحمت مفید . ووووو...................وو ای کــــــــــــــــــــــــاش .......................و ای کاشهای دیگر !!!!!!!!!!!!!!!
متنفرم از این زندگی ...........