محله ی ما پنج تا شهید گمنام داره
نمی دونم شما چقدر معتقد هستید
رفتم باهاشون خیلی حرفها زدم
و اونا رو به پنج تن قسم دادم
منتظره خیلی چیزا هستم
نمی دونم بهشون میرسم یا نه ؟
عمر کفاف میده ؟ خدا چی می خواد؟
شما چی فکر میگنید؟
پ : ن : به قول عزیزی : هیچوقت از اینکه علم و آگاهی ندارید کسی رو قضاوت نکنید
سعی میکنم هیچوقت این جمله ی زیبا رو فراموش نکنم و آویزه ی گوشم کنم
اواخر شهریور ماه بود ؛ آروزوم این بود که چشمم رو ببندم بعد که بازش کردم ببینم 20 ماه مهره و اون چیزایی رو که برای من مهم هستند رو پشت سر گذاشته باشم و ........ اون روزها حال و روز خیلی بدی داشتم و با خودم در گیر بودم
هر لحظه آرزوی مرگ میکردم . نفسم به سختی بالا میومد . تنظیم خوابم بهم ریخته بود . از فشار عصبی تمام امراض به سراغم آمده بود .فقط غصه می خوردم و درد میکشیدم .
چاره ای جز صبر و تحمل نداشتم .
همدم و هم صحبتی و حتی یه گوشی برای شنیدن
همه درگیر مشکلات خاص خودشون بودن
و هیچکس دیگه حال و حوصله ی دیگری رو نداشت .
فکر این روزا رو نمی کردم حتی توی خواب
عجب دنیایی شده این زمونه
و...................
و حالا همه چیز به خوبی تموم شد شنبه 26 مهر
خدارو شکر میکنم که ..............