در آخر 23 تیر امتهان عملی ارشد زهرا تهران بود و ما باید خودمون رو تا ساعت شش و نیم صبح می رسوندیم تهران چون درارو ساعت 7 صبح می بستن
امیدوارم که موفق بشه ؛ همه ی جونا موفق بشن دختر منم از صدقه سر اونا موفق و خوشبخت بشه انشاااله
به دلیل اینکه تو مردادو شهریور عروسی زیاد داریم تقریبا من چهار تا و میترا شش تا عروسی دعوتیم سرمون شلوغه حسابی انشالله که همیشه عروسی باشه خدا کنه همه چیز به خوبی و خوشی بگذره ؛ امیدوارم
امروز دوشنبه 26 تیرماه ومن دیشب حس و حال عجیبی داشتم میترا با بچه هاش تهران دعوت بودن خونه ی خواهر شوهرش و زهرا هم بیرون بود
من تا آخر شب فرصت داشتم از تنهایی استفاده کنم و فکر کنم فکر و فکرو فکر............
کاش میشد هر جور که دوست داشتی زندگی رو بنویسی و ورق بزنی و هر جاشم که دوست نداشتی پاک کنی
سه شنبه ساعت 5 صبح با اقا داود ؛ رفتم تهران چون هم وظیفم بود که روزم رو که قراری داشتیم رو انجام بدم هم مامان کارای عیدش رو نکرده بود و نگران بود و گفت کی انجام می دیبا هماهنگی بنا شد سهشنبه انجامش بدیم و تا شب کارا تموم شد
چهارشنبه باز صبح زود با داود امدم دماوند به هزارو یک دلیل که مهمترین دلیلم جلسه ی اوا ابوالفضل بود که کانون اسمش رو نوشته بودم و باید می بردمش
بعد از ظهره ؛ چهار شنبه 21 امیر عباس قرار بود سونو بشه و ببینیم رودش مشکل داره یا نه
بعد از سونو قرار بود چند جا بریم سر بزنیم و بعد خونه ی حسن اینا هم بریم چون رقیه دیدن داشت خدا رحمت کنه بابا بزرگش رو خیلی مرد خوبی بود و به رحمت خدا رفته بود .....بگذریم که اصلا و اصلا روز خوبی نبود .و چه اتفاقهایی افتاد
یکی از اتفاقهای بد زمین خوردن امیر عباس توی پمپ گاز بود که دلمو ریش کرد و بقیه ی ماجرا.............
خدا رو شکر در نهایت اون روز نحس یه خبر خوب تونست کمی البته کمی حالم رو سر جاش بیاره اینکه جواب سونو خوب بود و خدا رو شکر احتیاجی به اسکن و عمل پیدا نکرد می تونید حالم رو تصور کنید ؟ که این خبره به این بزرگی مهمی بازم کاملا حالم خوب خوب نبود و ......
می گذره و بلاخره هم گذشت اما به چه قیمتی ؟
بعد از عید خیلی درگیر بودم ؛تازه داشتم از حال و هوای عیدو درگیریهای خانوادگی و هزارتا اما و اگر خودم رو خلاص می کردم که توبهران بستری بیمارستان امیر عباس دیدم دارم دست و پا می زنم
قبل از رحلت امام هر دوتا پسرام اسهال گرفتن ؛ دکتر بردیم داشتن دارو استفاده می کردن که ابوالفضل بهتر شد ولی امیر عباس حالش بد تر شد
بیمارستان دماوند کاری از دستش بر نیومد به ناچارتصمیم گرفتیم ببریمش تهران دماوند گفتن به علت اسهال شدید سدیم بدنش کم شده ولی خدارو شکر آب بدنش هنوز کم نیست با دوتا سرم حالش خوب میشه ولی چون رگش بد پیدا میشه باید ببریم بیمارستان تهران
رفتن مون تهران و که یه سرم بزنیم و برگردیم همان و 12 روز بستری شدن این بچه همان الهی خراب بشه این بیمارستان بهرامی که سگ صاحبش و نمی شناسه
عمرا اگه دیگه من بچه رو ببرم اون بیمارستان ؛ بمیرم بچهم خیلی اذیت شد ؛ماه رمضونم بود حتی خود ما هم اذیت شدیم
17 خرداد بستری شد و 27 خردادمرخص شد خیلی خیلی روزای بدی بود ؛شبهای احیا ( قدر ) بیمارستان بودیم چقدر بدو وحشتناک بود
خدا برای هیچ کس نیاره این رو زا رو
بعد از گذشت این همه مدت طولانی که الان 26 تیر هست ؛ هنوز پسرم خوب خوب نشده و ما جلوش میوه یا چیزایی که ضرر داره رو نمی خوریم و دکترش گفت هنوز چیزای شیرین بهش ندید
به امید اینکه هیچوقت ؛هیچوقت دیکه مریض نشه