سه شنبه ساعت 5 صبح با اقا داود ؛ رفتم تهران چون هم وظیفم بود که روزم رو که قراری داشتیم رو انجام بدم هم مامان کارای عیدش رو نکرده بود و نگران بود و گفت کی انجام می دیبا هماهنگی بنا شد سهشنبه انجامش بدیم و تا شب کارا تموم شد
چهارشنبه باز صبح زود با داود امدم دماوند به هزارو یک دلیل که مهمترین دلیلم جلسه ی اوا ابوالفضل بود که کانون اسمش رو نوشته بودم و باید می بردمش
بعد از ظهره ؛ چهار شنبه 21 امیر عباس قرار بود سونو بشه و ببینیم رودش مشکل داره یا نه
بعد از سونو قرار بود چند جا بریم سر بزنیم و بعد خونه ی حسن اینا هم بریم چون رقیه دیدن داشت خدا رحمت کنه بابا بزرگش رو خیلی مرد خوبی بود و به رحمت خدا رفته بود .....بگذریم که اصلا و اصلا روز خوبی نبود .و چه اتفاقهایی افتاد
یکی از اتفاقهای بد زمین خوردن امیر عباس توی پمپ گاز بود که دلمو ریش کرد و بقیه ی ماجرا.............
خدا رو شکر در نهایت اون روز نحس یه خبر خوب تونست کمی البته کمی حالم رو سر جاش بیاره اینکه جواب سونو خوب بود و خدا رو شکر احتیاجی به اسکن و عمل پیدا نکرد می تونید حالم رو تصور کنید ؟ که این خبره به این بزرگی مهمی بازم کاملا حالم خوب خوب نبود و ......
می گذره و بلاخره هم گذشت اما به چه قیمتی ؟