حرف دل ماه رمضان

ماه رمضان بود و شبهای احیا 

به سرم زد برم تهران خونه ی حسن اینا خیلی وقت بود جایی نرفته بودیم به خاطر این کرنای لعنتی   نزدیک  دو ماه بود که از در خونه بیرون نرفته بودیم  ، بلاخره تصمیم گرفتم برم و  رفتم خونه ی حسن 

دیگه خسته شدیم از کرونا  ، مثل قبل رعایت نمی کنیم

خیلی وقت بود بهشت رهرا نرفته بودم  حسن گفت بریم بهشت زهرا منم از خدا خواسته  گفتم بریم

 ولی یه حال و هوایی داشت

مردم همچنان رعایت می کردن  و .....

 یه مادر شهید رو اورده بودن دفن بکنن که مادر شهید خیلی غریبانه دفن شد

و چون تعداد انگشت شمار از فامیلها شون امده بودن  حسن هم رفت که براش نماز بخونه

هر چی گفتم نرو این کرونایی هست و باید رعایت کنی محل نزاشت و رفت

انشالله هر چی زودتر این مریضی یا بلا از دنیا ریشن بشه

الههههی امین

ماه رمضون

از عید به علت کرونا و  قرنطینه و به اصرار بچه ها تا دو ماه هیچ جا نرفتیم و در منزل بودیم 

ماه رمضون دیگه دیدم دلم طاقت نمیاره شبهای احیا بود که تصمیم گرفتم برم خونه ی حسن

حسن  گفت می خوای بریم بهشت زهرا سر خاک اموات موافقت کردم  ولی وقتی رفتم پشیمون شدم  از بهشت زهرا رفتنم چون 

یه کرونایی آورده بودن نزدیک قبر آقا

و مادر شهید بود که در اثر کرونا فوت کرده بود و  برای نماز میت چند نفری بیشتر نبودن و حسن  رفت که براش نماز بخونه

بلاخره همه ی اون افراد که اونجا بودن مشکوک بودن و می تونستن ناقل بیماری باشن 


من خیلی نگران شدم و استرس گرفتم

در هر صورت از اینکه آمده بودم تهران خوب بود و حال و هوام عوض شده بود

خدا انشالله به خیر کنه

خطر از همه دور باشه