دق.......

خوابم نمی بره؛نگرانم ؛ذارم دیونه میشم؛دکتر می گه استراحت کنه ؛ و دعا کنید .ولی امیدوار نبود.......خدایا خودت کمک کن.ببـــــــــــــــــــــــــــین ؛هر کاری که می کنی بازم صدات می کنم.!!!!!!!!!!!!چون قبول دارم اگه تو به خوای میشه.همه چی شدنیه.......اگه بخوای......پس بخواه خدا امیدم رو نا امید نکن ..............دیگه نمی کشم دیگه تحمل ندارم..........دارم دق می کنم.........خدا به دادم برس..........


خسته ام؛خسته..........

خدایا مگه چکار کردم ؛چرا لج می کنی ؛با من مگه غیر از اینه که شکرت کردم .امروز صبح گفتم بزار روزمو خوب شروع کنم؛کمی  فقط کمی سعی کردم گذشته مو به فراموشی بسپارم.سعی کردم به خودم بقبولونم امروز روز خوبیه!!!!!!می خواستم ........پس چرا نزاشتی چند ساعتی رو در آرامش وبدون استرس سر کنم. اینه رسمش؟؟؟؟؟؟چرا نزاشتی به خودم بقبولونم منم می تونم مثل بقیه شاد باشم،راحت زندگی کنم .غمو قصه نداشته باشم .خدایا چرا سریع حالمو می گیری؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟؟چرا؟؟؟؟؟پس کی تموم میشه امتهانای من!!!!!!!!!به خدا دیگه طاقت ندارم.....بس دیگه.........تمومش کن لطفا!!!!!!


خدا را شکر......

خد ارو شکر می کنم بابت این همه نعمتهایی  که بهم داده؛ومن در بعضی مواقع که مشکلات برام پیش میاد بی رحمانه نادیده می گیرم.وامروز وقتی چشمم رو از خواب  باز کردم وداده هامو در نظرم آوردم دیدم که دنیا می تونه خیلی زیبا باشه حتا اگه بعضی از ........اون هم می تونه قسمتی از زندگی .....باشه .ومن امروز به گنجهایی که دارم فکر می کنم نه به گنجایی که ازدست دادم .وخدا رو هزار بار شکر می کنم .وممنونشم.............




تحمل......

نمی خوام همش بنالم ؛ولی زندگی جالبی ندارم .مطمعا و شک ندارم هر کدومتون جای من بودید از این بیشتر می نالیدید. با این شوهر عتیقه؛که هر روز یه جور ساز می زنه و من باید بسوزم و بسازم.وهزاران غم تو سینه که دوست ندارم هیچکدومشو به زبون بیارم.درد زیاده و تحمل من دیگه کم شده دلم می خواد..............................................


پ ن :هَـمیشه بـآید کَسـی باشدکـــہ مــَعنی سه نقطه ی انتهای جمله‌هایت را بفهمد ...
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغض‌هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایت لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوت کردی، بفهمد...
کسی بـآشد.......................



دلتنگم!!!!!!

پ  . ن :همین!!!!!!!




زندان......


خیلی بده آدم هم  سینه اش؛ گنجینه غم و قصه باشه هم خودشو تو زندان ببینه




خدایا کی میشه از این زندان نجات پیدا کنم؟؟؟؟؟؟؟

چقدر سخته انتظار؟؟؟؟بسه دیگه خدا خسته شدم!!!!!!!!


دعا!!!!!




امروز اولین روز ماه رمضونه ماه خدا ماه برکت ؛امیدوارم خیلی چیزا عوض شه؛امیدوارم همه بتونن تو خودشون تعغییراتی بوجود بیارن.وهر حاجتی که دارن از خدا بگیرن؛از همتون التماس دعا دارم ؛قدر این ماه رو باید بدونیمو.واستفاده لازم رو ببریم.من دعـــــــــــا می کنم..............

ای کاش......

چند روزی وقت نکردم برم امامزاده ؛هر وقت اینجوری میشه که وقت ندارم و مدت طو لانی نمی رم من کلافه میشم ولی ؛بجه ها خوشحال می شن ؛اره دیگه باید بیشتر به فکر اونایی باشم که به من توجه دارن و.از خودشون می گذرن به خاطر من ..............کاش هیچ وقت ؛؛؛هیچ وقت؛؛؛؛این  ایـــــــــــــــــــی کاشکها  وجود نداشت......و.........ای کاش لااقل درد دیگه ای نداشتم.تا بهتر بتونم با خودم کنار بیام وهضم کنم. درد قبلی مو.......

کاش کسی نبود که سر به سرم بذاره ووووووووووووو  ای کاش کسی بود که با نگاه تو چشماش آرامش  بهم هدیه بده  نه اینکه اشک حلقه بزنه تو چشمم!!!!!!!!



بیرون......


صبح که از در خونه رفتم بیرون  توکل کردم  و  پیاده راه افتادم  تو راه داشتم فکر می کردم ؛یاد پستی که صبح گذاشتم افتادم.با خودم گفتم :چرا همش غمگین ؛خودم هر وقت کسی زیاد غمگین می نویسه شکایت می کنم.میگم جقدر خسته کننده ؛ولی حالا خودم این کار رو تکرار می کنم .نکنه این قیافه من عزیزانی که با من زندگی می کنن رو خسته کنه ؛باعث دور شدن بشه الان همه گرفتارنو بی حوصله هر که به فکر این که مشکلات شونو یه جوری حل کنن دیگه نه ..................پـــــــــــــــــــــــــس باید یه تجدید نظر تو رفتارم بکنم و خو دم رو درست کنم..

.......................

انشاء..... پست بعدی شـــــــــــــــــــــــــاد....................

نگران.......

امـــــــــــــــــــــــــــروز؛فردایست که دیــــــــــــــــــــــــــــــــــروز نگرانش بودیم.

پ ن :چرا؟؟؟؟؟؟چند روزه دلم گرفته؛منتظر یک تلنگرم که بترکم.


آزادی.....

آزادی  رو دوست دارم ؛وتشنهء آزادیـــــــــــــــــــــــــــــم ؛پنجشنبه وقتی دیدم نمی ره سر کار عصبی شدم ؛اصلا دوست ندارم خونه باشه ؛وقتی هست تمام برنامه هام بهم می ریزه ؛نتونستم برم پیاده روی خونه موندم وحوصله هیچ کاری رو نداشتم ؛تاظهر با کسی حرف نزدم ؛بعد لب تاب رو بردم تو اتاق و سر گرم شدم .البته چون حرف مفت می زنه جلوش نمی تونم زیاد با لب تاب ور برم یا چون آرامش ندارم نمی تونم بنویسم .وقتی خسه شدم گفتم میرم امام زاده بهش گفتم پاشو با هم بریم گفت:برو من نمیام ؛ولی تا پامو گذاشتم بیرون دنبالم امد تعقیبم کرد ؛از این حالت که ببینم کسی مثل سایه دنبالمه   متنفرم......دیروز که جمعه بود ؛خیلی دوست داشتم بخونم یا بنویسم......اما........تا رفتم لب تاب رو برداشتم؛گفت:تو هم.......بد نگاش کردم نذاشتم بقیه حرفشو بزنه؛لب تاب و بستم.......فقط حسرت خوردم..........مثل زندانبان هر وقت که هست مراقبمه؛سعی کردم از جلو چشمش برم تو اتاق دیگه ای وووووو.................از روزای تعطیل بدم میاد.متنفرم .احساس کسی رو دارم...................خونه مثل زندان میشه!!!!!!!!!!دوست دارم ساکمو ببندم و هر جا که دلم می خواد آزادانه بـــــــــــــــــــــــرم.

زندگی باید کرد

تصمیمای تازه ای گرفتم؛امید این رو دارم که بتونم انجامش بدم.

روزگـــــــــــارا تو اگر سخـــــــــــت به من میگیری؛با خــــــــــــــبر باش که پژمردن من آســـــــان نیست؛گر چه دلــــــــــــــگیر تر از دیروزم؛گر چه فردای غـــــــــــــــــــــم انگیز مرا می خواند ؛لیک باور دارم دلخـــــــــــــــــــــــــــــوشی ها کم نیست زنـــــــــــــدگی باید کرد

بدشانسی!!!!!!

شانس که نباشه فالوده دندون می شکونه ؛دیشب همسرم شیفت بود وباید ساعت 12شب می رفت سر کار از اونجا که ماشین نداشت ؛از دامادم ماشینشو گرفت رفت که صبح بیاد ولی نیمه شب زنگ زد همه رنگ از صورتمون پرید .چون خاطره بدی رو از زنگ نیمه شب داشتیم ....بله اقا زنگ زد و گفت  ماشین رو از جلو اداره دزدیدن........دزد نا مرد وقتی دید نمی تونه ماشین رو روشن کنه ؛رها کرد و رفت.ولی 100تومان پول نقد ؛زاپاس ماشین؛ظبط ؛باطری ماشین و کیف مدارک از جمله گواهینامه  دامادم ودخترم؛کارت ماشین وکارت سوخت؛بیمه ماشین،کارت محل کار وووووووبرد که برد .نمی دونم خدا چرا اونایی رو که گرفتارن ودرگیر مشکلات زیادن رو بیشـــــــــــــــــــتر............اخه این چه روزگاریه؟؟؟؟؟؟مثلا امدیم پول آزانس رو قناعت کنیم......لعنت به این شانـــــــــــــس ........لعـــــــــــنت به این دزد.....لااقل نمی ره از مرفها بی درد دزدی کنه؛لعـــــــــنت؛لعنـــــــــــت؛ لعنــــــــت!!!!!!!!!!!!!

غم!!!!!!


خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من

ور نه این دنیا که من دیدم خندیدن نداشت



بی تو

آرام بی صدا قدم بر می دارم؛سکوت شب را؛موقعیت کنونی و..........

فضا پر شده از ........

ومن....وتو.....و......

خدا می داندوبس.....

لحظه های دوست داشتنی!!!!!!!!!!

آرامش درونم....

نگاه سر کردان؟؟؟؟؟

فکر؛فکر؛وباز هم فکر

کجا ؟وکی؟

دوست دارم؛

شب وتنهایی وسکوت

دوست دارم لحظه های بی تو بودن را

دوست دارم.دوست

ودیگر هیچ!!!!!!

مونس....


دلم گرفته؛ دوست دارم بنویسم.ولی نمی دونم چه جوری باید خودم رو خالی کنم .دردودل کردن رو دوست دارم.از نوشتن خاطرات زندگی متنفرم.دوست ندارم در دلم رو به هر کسی بگم؛دوست دارم طرف مقابلم رو سبک سنگین کنم.دلم لک زده برای زندگی بی دردسر.بدونه استرس .با اعتماد دو طرف.زندگی با عشق.اصلا چه اهمیتی داره ......ولش کن من دیگه نمی تونم از ته دل از زندگی لذت ببرم......  خلععی خدا تو زندگیم ایجاد کرد .غیر ممکنه که من دیگه بتونم زندگی عادی داشته باشم .هیچی دیگه شادم نمی کنه.شاید ظاهرن بگم وبخندم شاید با بقیه مسافرت برم ؛شاید ظاهرا............ولی بعد از.......دیگه نمی تونم.......مثل مرده متحـــــــــــــــــــــــــرکـــــــــــم.احساس خوبی ندارم.تنها انگیزه ای که ادامه زندگی رو برام ممکن می کنه بچه هام هستن همیـــــــــــن!!!!!!!

کاشکی

کاش می شد هر طور که دوست داشتیم زندگی مونو می نوشتیم.کاش می شد اون قسمتی رو که دوست نداشته باشییم رو پاک کنیم از زندگی .کاش می شد یک روز بدونه اینکه فکر منفی داشته باشی صبح رو به شب برسونی.کاش می شد یک روز تموم با آرامش زندگی کرد و از زندگی لذت  کامل رو برد.کاش می شد بدونه کاشکی زندگی کرد.کـــــــــــــــــــاش!!!!!کــــــــــــــــــاش!!!!!کـــــــــــــاش!!!!!!!یک روز فکر می کنی بدونه بچه هات یک ثانیه هم نمی تونی زنده باشی........خدایا چی بگم؟؟؟؟؟؟نمی دونم دارم زندگی می کنم؛یا مرگ تدریجی؟؟؟؟؟نمی دونم