آزادی رو دوست دارم ؛وتشنهء آزادیـــــــــــــــــــــــــــــم ؛پنجشنبه وقتی دیدم نمی ره سر کار عصبی شدم ؛اصلا دوست ندارم خونه باشه ؛وقتی هست تمام برنامه هام بهم می ریزه ؛نتونستم برم پیاده روی خونه موندم وحوصله هیچ کاری رو نداشتم ؛تاظهر با کسی حرف نزدم ؛بعد لب تاب رو بردم تو اتاق و سر گرم شدم .البته چون حرف مفت می زنه جلوش نمی تونم زیاد با لب تاب ور برم یا چون آرامش ندارم نمی تونم بنویسم .وقتی خسه شدم گفتم میرم امام زاده بهش گفتم پاشو با هم بریم گفت:برو من نمیام ؛ولی تا پامو گذاشتم بیرون دنبالم امد تعقیبم کرد ؛از این حالت که ببینم کسی مثل سایه دنبالمه متنفرم......دیروز که جمعه بود ؛خیلی دوست داشتم بخونم یا بنویسم......اما........تا رفتم لب تاب رو برداشتم؛گفت:تو هم.......بد نگاش کردم نذاشتم بقیه حرفشو بزنه؛لب تاب و بستم.......فقط حسرت خوردم..........مثل زندانبان هر وقت که هست مراقبمه؛سعی کردم از جلو چشمش برم تو اتاق دیگه ای وووووو.................از روزای تعطیل بدم میاد.متنفرم .احساس کسی رو دارم...................خونه مثل زندان میشه!!!!!!!!!!دوست دارم ساکمو ببندم و هر جا که دلم می خواد آزادانه بـــــــــــــــــــــــرم.
شاد ترین مردم لزوماً
بهترین چیزها را ندارند
بلکه بهترین استفاده را می کنند
از هر چه سر راهشان قرار میگیرد
ممنون از حضورت ؛شاد باشی
من نبودم چقدر نوشتی
خیلی ناراحت میشم از ناراحتیت.کاش میتونستم کمکی بکنم
از دوری تو دیگه...
الان خوبم عزیزم؛لطف داری....