این روزها حالم خوب نیست ، بچه ها می گن چرا اینجوری هستی گمونم زندگی رو براشون سخت کردم از خودم بدم میاد ، بعضی از اخلاقهام خسته کننده شده متنفرم که نمی تونم باهاشون مبارزه کنم و کنارشون بزارم
میل سخنم نیست با کسی
بد اخلاق و تند خو شدم ، صبح با چهره ی وحشتناکی مواجه میشه هر کس من رو میبینه ، شاید چند تا چیز با هم قاطی شدن و دست به دست هم دادن تا زندگی من رو غیر قابل تحمل کنن
نزیک تولد محمودم هست خیلی هواشو می کنم جاش رو خیلی خالی می بینم همش می گم کاش بود خیلی خوب میشد
بقیه فکر می کنن چون سالهای طولانی گذشته دیگه باید فراموشش کنم و کمتر بهش فکر کنم و دیگه یادش نکنم
شاید بعضی ها مسخره کنن
ولی واقعیت این که هر چی بیشتر می گذره دلتنگترش میشم و بیشتر جای خالی شو احساس می کنم
البته که نا گفته نماند که کلا این روزها خیلی فشار عصبی دارم و اوضاع اصلا خوب نیست و خراب شدن و خرج بالا ماشین که در حدود پنج میلیون برام تموم شد ، زندگیم رو تحت فشار قرار داده و به بد حالیم کمک می کنه
برای تعمیر ماشین مجبور شدم قرض بگیرم ، خدا کنه سر موقع بتونم به قولم عمل کنم و بدهکاریم رو بپردازم
کی گفته باید فراموش کنی کمتر یاد کنی؟ آخه مگه فراموش شدنی هست؟ ایشاالله حالت بهتر بشه
ممنون عزیزم
انشالله هیچکس حال بد نداشته باشه