از صبح که بیدار شدم حال و حوصله ی هیچ کاری رو ندارم ؛ نمی دونم چرا گه گاهی انجوری میشم
حوصله ی کسی رو ندارم ؛همش انرژی منفی میشم و به خودم غر می زنم
اصلا که چی به دنیا بیایم و بچه دار بشیم و چند تای دیگر رو مثل خودمون بد بخت کنیم ودیگه هیچ ...
خیلی به این مسله فکر می کنم که انقدر دویدم و دروغ گفتم و بدبختی کشیدم تا بتونم وام بگیرم و حالا با چه سختی وام هامو بدم و اصلا از زندگی هیچ لذتی نبرم و هر روز صبح تو فکر این بانک و اون بانک برای دادن وامهام باشم بدو بدو کنم و ....
بعد زنده نباشم و معلوم نیست کی ازش استفاده کنه و نفرینم کنه بگه کم گذاشت و ...
الان که نگاه می کنم میبینم فقط دودیدم و سلامتیم رو از دست دادم و پیری زود رس آمد سراغم و دیگه هیچ ...
کاش میشد برگشت به عقب
ای کاش از داشته هامون درست استفاده کنیم و بعد پشیمون نشیم
دلم کربلا می خواد اگه کسی یه بار پیاده روی کربلا رفته باشه دیگه اینموقع هوایی میشه ؛ یا میره ویا مثل من جا می مونه و غصه می خوره
امروز سه شنبه 9 آبان ماهه دیروز سکینه و دوتا دختراش و دامادش و نوه ی کوچولوش رفتن به سمت کربلا؛خدا نگهدارشون باشه و انشالله به سلامتی برن و برگردن و هیچ مشکلی براشون پیش نیاد
خوش بحال سکینه و فاطمه هر سال قسمت شون میشه وامیدوارم روزی هر سال اربعینش شون باشه ؛ نمی دونم همت دارن یا سعادت ؛ حتما هر دوتا شو
امروز مامان برای اولین بار با حاج آقاشون رفتن شمال خدا کنه بهشون مخصوصا مامان خوش بگذره
ماه مهر مامان و حاج آقا بعد از تاسوا وعاشورا یعنی 10 مهر رفتن مشهد و پنجشنبه 13 مهر برگشتن ....
13 مهر سالگرد پسر عزیزم محمود بود و ما رفتیم سر خاک وشیر کاکائؤ شیرینی خیرات کردیم و مراسم خاصی نداشتیم ...
از ماه مهر خیلی بدم میاد متنفرم ؛ حالم رو خیلی بد می کنه زیاد رو براه نیستم و به پلو پای همه می پیچم ....
جمعه نهار 28 مهر مهمونی دورهای داشتیم خونه ی مریم ..
گاهی که چیزیزی پیش میادو دلم می گیره فکر می کنم که این دوره ای ها بیخودو دیگه باید بهم بخوره و یا من دیگه خودم رو کنار بگشم ووووووولی
نه وقتی درست فکر می کنم میبینم اگه این ماهی یک بارم نباشه دیگه خواهر برادر ها هم شاید همدیگرو نشناسیم و کم کم همدیگرو فراموش کنیم