-
دکتر چشم بچه ها
شنبه 7 خردادماه سال 1401 17:56
امروز امدیم تهران هم میترا بچه هارو دکتر چشم ببره هم موقع برگشت عمه رو بیارم دماوند مامان از صبح زیاد سر حال نیود از دنده ی چپ بیدارشده بود گمونم وقتی ازش پرسیدم چرا ناراحتی گفت صبح بعد نماز زیاد بیدار موندم و همه اش داشتم فکرو خیال می کردم گفتم چه فکری؟؟؟ گفت از بچه گی و آقا خدا بیامورزو حتی قلیزاد فکره همه چیز رو...
-
آخرین شب احیای ماه رمصان سال ۱۴۰۰
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1400 01:52
امشب آخرین شب احیاست چقدر زود می گذره به آخرهای ماه رمضون نزدیک شدیم تقریبا تمام بدهکاریهامو دادم الان فقط به مامان بدهکارم مابغی وام هست که باید کم کم بدم یه خبر شنیدم که دلم خیلی گرفت و شکست انشالله که صحت نداشته باشه وقتی شنیدم از ته دل زجه زدم بعد از مرگ محمود این بدترین خبر ی بود که شنیدم از خدا می خوام ختم به...
-
پاتولوژی
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1400 00:23
جواب پاتولوژی امد خدا رو شکر خوب بودو مشکلی نبود نوه ی سوم پسریه سکینه بدنیا آمدو به جمع خانواده ی بزرگ ما اضافه شد،قدمش مبارک باشه انشالله مهدی کرونا گرفت و آزمایش مثبت بود، من خونه ی حسن بودم که گفت جواب کرونا امدمن یه کمی دلواپس شدم قصد داشتم چند روزی بمونم ولی پشیمون شدم و قرار شد صبح اول وقت ساعت ۶ بزنم بیرون و...
-
حاشیه ...
جمعه 20 فروردینماه سال 1400 14:33
امروز جمعه ۱۴۰۰/۰۱/۲۰ من خونه ی زهرا هستم ۱۸ سالگرد حسین بود و مامان براش خیرات کرد هرسال سالگر حسین جمع میشدیم سر خاکش ولی الان دوسال به خاطر کرونا رفتن سر خاک کم رنگ شده پارسال تعداد کمی تونستیم بریم سر خاکش امسالم یه هفته قبل سالگرد من چون تهران بودم تونستم با حسن و رقیه و مامان برم سر خاک ولی سالگردش دیگه نرفتم...
-
شب قبل از عمل
شنبه 14 فروردینماه سال 1400 15:40
فردا صبح ساعت ۶ باید برم برای عمل کورتاژ تشخیصی دیگه خسته شدم الان تقریبا سه ماهه که حالم خوب نیست و مشکل دارم ، منتظر فرصت مناسب هستم که برم برای عمل می خوام تا ماه رمضون نشده تکلیفم معلوم بشه و بتونم روزه هامو بگیرم ولی یه کم می ترسم و نگرانم البته می دونم بیخود و بی جهت هست ولی چه کنم که یه کمی ترسو هستم تعطیلات...
-
دوروز مانده به عید
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1399 14:10
امروز چهارشنبه ۲۷ اسفند هست دو روز مونده به سال تحویل اگه اشتباه نکنم شنبه سال تحویله و خونه ی من انگار نه انگار به هیچی دست نزدم یعنی اصلا وقت نکردم هرسال من می گفتم بی خیال ولش کنید خونه تمیزه بچه ها گیر می دادن باید تمیز کنیم امسال من دوست دارم یه کمی مرتب کنم بچه ها همکاری نمی کنن که هیچ بار خودشونم رو دوش من...
-
حال حراب من
یکشنبه 24 اسفندماه سال 1399 13:24
حالم خوب نیست تظاهر به خوب بودن می کنم دلم می خواد یه جا برم که از هیچکس هیچ خبری نباشه حتی میترا خودم باشم و خودم تناهی تنها نه از زهرا خبری باشه نه علی نه داود خبری باشه نه بچه هاش حتی میترا این چشمم هم که داره کلافه م می کنه مثلاعمل کردم راحت بشم ولی بدتر شد خیلی داره اذیتم می کنه واین عید که قوز بلا قوزه ، کاش این...
-
تقریبا سه ماه پر استرس
سهشنبه 19 اسفندماه سال 1399 15:24
امروز سه شنبه ۹۹/۱۲/۱۹ هست و تقریبا یک هفته ای میشه که زهرا رفته سر خونه و زندگیش من هنوز آرامشم رو بدست نیاوردم قرار گذاشتیم و تو گروه هماهنگ کرده بودیم بریم برای خونه تکونی مامان دو روز بعد از برگشتن از بابلسر من تو گروه اعلام کردم برای پنجشنبه ۹۹/۱۲/۱۴ تنها فرصتی بود که می تونستم برم بعضیها برنامشون جور بود و بعضی...
-
روز جشن عروسی بدون حضور مهمان
شنبه 16 اسفندماه سال 1399 23:55
دوشنبه ۹۹/۱۲/۱۱ باید بابلسر می بودیم برای آرایشگاه و فیلم و عکس عروسی زهرا که البته باغ و ارایشگاه در بابل بود و فقط ما دو خانواده بدون دعوت کسی به خاطر شرایط کرونا خود عروس و داماد یه شب زودتر رفتن برای اوکی کردن و هماهنگی های لازم ما آخر شب یکشنبه یعنی ساعت تقریبا ۱۰ حرکت کردیم و ساعت ۱ نصف شب رسیدیم صبح دوتا دوختر...
-
روز عقد زهرا و حال خراب من
پنجشنبه 7 اسفندماه سال 1399 20:44
امروز پنجشنبه ۹۹/۱۲/۰۷روز عقد زهرا حالم بد جوری خراب بود جمعه اول اسفندهفت عمه بزرگه ی بچه ها بود چند روز مونده بود به عقد زهرا حالم بد جوری خراب بودو حوصله ی هیچکس رو نداشتم دوشنبه ۹۹/۱۲/۰۴صبح اول وقت ساعت ۹ بابا و ما مامان علی آمدن خونه ی ما برای صحبت و...... لمیدوارم همه چیز ختم به خیر بشه بچه داشتن همش استرس و...
-
خدا رو شکرعمل هر دوچمم انجام شد
شنبه 11 بهمنماه سال 1399 00:32
اولین عمل چشمم که چشم چپم بو د در تاریخ دوشنبه ۹۹/۱۰/۰۸ انجام شد خدارو شکر دومین عمل که چشم راستم بود در تاریخ دو شنبه ۹۹/۱۱/۰۶ انجام شد نمی دونم راضی هستم یا نه باید بگذره ببینم چطوره فعلا چشم چپم که اول عمل کردم داره اذیتم می کنه تا بعد ببینم خدا چی می خواد خانواده ی علی برای ملاحظه ی عمل چشم من زودتر نمیان تکلیف رو...
-
تصادف
یکشنبه 7 دیماه سال 1399 20:12
میترا پنجشنبه ۹۹/۱۰/۰۴ منو بردتهران با ماشین خودش دکتر چشم و دکتر برای دوشنبه ۹۹/۱۰/۰۸ نوبت عمل زد برگشتنه از دکترخیلی برف میومد و همه نگران بودن که چه جوری ما بگردیم دماوند خداروشکر سالم برگشتیم و نگرانی ها بیخود بود ولی گمونم همین باعث شد که میترا و ماشینش رو رانندگی میترا رو چشم بزنن که شنبه ۹۹/۱۰/۰۶ میترا بنده خدا...
-
یک روز قبل از شب یلدا
شنبه 29 آذرماه سال 1399 21:11
قراره فردا یکشنبه برای زهرا شب چله ای بیارن و. دکتر گفت باید بیای چشمت رو عمل کنی استرس گرفتم تا ببینیم خدا چی می خواد رفتم دکتر چشم دکتر گفت باید چشمت عمل بشه تو این اوضاع و احوال اصلا آمادگیشو ندارم دلم می خواد بزارم بعد از عید انجام بدم با خیال راحت ولی دکتر گفت خیلی دیر میشه باید زودتر انجامش بدم نمی دونم باید...
-
منتظرشب یلدا
شنبه 29 آذرماه سال 1399 21:10
قراره فردا یکشنبه برای زهرا شب چله ای بیارن و. من نمی دونم چه جوری و چه رسمی دارن اصلا چند نفر هستن هنوز خبری بهم ندادن از نفرات شون ، خیلی لحظه ی آخری هستن از این نظر حرصم رو در میارن آخرشم سنگ تموم می زارن ولی هر چقدر اونا با حوصله هستن و سرفرصت کار انجام می دن من عجول و دست پاچه خدا کنه مشکلی پیش نیاد و همه چیز...
-
یک هفته مونده به شب یلدا
یکشنبه 23 آذرماه سال 1399 10:30
نزدیک شب چله هست و برای زهرا قراره خانواده ی شوهرش شب چله ای بیارن یک هفته مونده به شب یلدا روزها کوتاه شده وقت من کمه خیلی نمی تونم به فضای مجازی سر بزنم و من درگیر درست کردن جهاز هستم باید بچه هارو نگه دارم که میتراو زهرا برن دنبال خرید خدا رو شکر که میترا هست و ماشین داره و خودش رانندگی میکنه خیلیییی کمک حالم هست...
-
شروع خرید جهزیه
یکشنبه 2 آذرماه سال 1399 01:04
۹۹/۸/۳ شروع به خرید جهزیه کردیم اولین استاردبرای خرید جهزیه رو زدیم قرارشدزهرا اینا قبل از عید برن سر خونه زندگی شون میترا و زهرا با هم رفتن امیر حضوربرای دیدن و قیمت گرفتن به خدا توکل کردم دستم خالیه با دست خالی فعلا بسم الله رو گفتم ولی تو دلم خالیه دلم شور می زنه خدا کنه بتونم یه جهاز ابرو مند بهش بدم که تو فامیل...
-
ترک کردن و رنجی که بر من گذشت
دوشنبه 31 شهریورماه سال 1399 14:25
ظاهرا می گه دیگه سمتش نمیره ۳۱ روز خونه خوابید و ما خیلییی تو این روزها اذیت شدیم از سختی و فشارهایی که به ما آورد نمی گم چون قابل وصف نیست من هر بار امیدوارمیشم و می گم که اخرین باره دیگه و سعی می کنم کمکش کنم خیلی از خودم مایه می زارم و تلاش می کنم بچه ها بهم می گن که خیلی ساده هستم و خوش باور و الکی دلم رو خوش می...
-
حرف دل ماه رمضان
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1399 00:38
ماه رمضان بود و شبهای احیا به سرم زد برم تهران خونه ی حسن اینا خیلی وقت بود جایی نرفته بودیم به خاطر این کرنای لعنتی نزدیک دو ماه بود که از در خونه بیرون نرفته بودیم ، بلاخره تصمیم گرفتم برم و رفتم خونه ی حسن دیگه خسته شدیم از کرونا ، مثل قبل رعایت نمی کنیم خیلی وقت بود بهشت رهرا نرفته بودم حسن گفت بریم بهشت زهرا منم...
-
ماه رمضون
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1399 00:35
از عید به علت کرونا و قرنطینه و به اصرار بچه ها تا دو ماه هیچ جا نرفتیم و در منزل بودیم ماه رمضون دیگه دیدم دلم طاقت نمیاره شبهای احیا بود که تصمیم گرفتم برم خونه ی حسن حسن گفت می خوای بریم بهشت زهرا سر خاک اموات موافقت کردم ولی وقتی رفتم پشیمون شدم از بهشت زهرا رفتنم چون یه کرونایی آورده بودن نزدیک قبر آقا و مادر...
-
عید سال ۹۹
سهشنبه 26 فروردینماه سال 1399 10:37
نزدیک عید بود که علام کردن مریضی سختی به نام کرنا وارد ایران شده و ...... امدو رفت عید ممنون شد و قرار شد دیدو بازدید ید نباشه گرچه این کرنا باعث شد زندگیا سخت بشه ولی و به همین خاطر مردم دیگه خیلی دل دماغ جنب و جوش کردن رو نداشتن و خیلی اثری از عید به چشم نمی خورد وچون مردم جنب و جوش نداشتن منم د یگه استرس نداشتم و...
-
آنچه گذشت
یکشنبه 13 بهمنماه سال 1398 09:34
تصمیم گرفتیم خونه مون رو نقاشی کنیم خیلی افتضاح شده و دیگه با آمدن علی دل زهرا شور افتاد و برای اینکه خانوادش بیان برای خاستگاری خونه این وضع نباشه هی از رنگ و تعغییر خونه و وسایلهای خونه و مبل پرده داره گیر میده و صحبت می کنه من هم خیلی مقاومت کردم که انجام ندم چون دستم خالی بود و دلشوره ی جهاز رو داشتم ولی با...
-
اتقاقهای زیادی پشت سر هم
سهشنبه 8 بهمنماه سال 1398 14:23
خیلی اتفاقات زیادی افتاد شهادت سردارسلیمانی سقوط اواپیمای اوکراینی سه تا دندونهای جلوم افتاد خیلی ناراحت شدم شبها تو خواب کابوس می دیدم ، خیلی وحشتناک بود آمدن علی تو زندگیمون و با آمدنش روحیه ی زهرا خیلی عوض شد با شادی اون حال ما هم بهتر شد علی آدم خوبیه انشالله با هم خوشبخت بشن مریضی آقا رضا و بستریش تو بیمارستان و...
-
افتادن دندون ...
شنبه 14 دیماه سال 1398 15:44
چهارشنبه 11دیماه رفتم دندون پزشکی که دندونه آخریم رو عصب کشی کنم و دندون پایین آخریم رو روکش کنم که وقتی آمدم دهانم رو اب بکشم و شستشو بدم یه دفعه سه تا دندون جلوییم که لق شده بود افتاد و انگار دنیا رو سرم خراب شد حالم خیلی بد شد هم درد زیاد داشتم هم دندونم افتاده بود دلم می خواست گریه کنمبه دکتر گفتم چرا مواظب نشدی...
-
خسته ام خسته ، خدایا میفهمی ...
جمعه 6 دیماه سال 1398 12:45
یه روزایی تو زندگیت هست که اصلا دوستش نداری ، هر لحظه آرزو می کنی که کاشکی نبود این روزای نحس ، یه کسایی تو زندگیت هست که روزی هزار بار از خدا می خوای که اون آدمها کاش نباشن تو زندگیت ، دلم خیلی گرفته همش از خدا می پرسم چرا???چرا با من اینکار رو می کنه شاید ناشکری باشه که من بدیهای زندگیم رو می بینم و خوبی وخوشی هارو...
-
مهمون دوره ای و تولدم
شنبه 16 آذرماه سال 1398 16:33
تولدم 11آذر میشه و یعنی دوشنبه چون وسط هفته بود مریم مهمون دوره ایش رو 8 آذر انداخت تا برام تولد بگیره و سورپرایزم کنه در واقع من تا حالا تولد نگرفته بودم و این اولین و گمونم آخرین تولد بیاد موندنی با حسای خوب و بیاد موندنی از احساسم نمی دونم چی باید بگم ولی خاطرات این روز رو فراموش نخواهم کرد هرگز وتشکر می کنم از...
-
دور از انتظار...
چهارشنبه 22 آبانماه سال 1398 14:46
اتفاقهایی تو زندگی میوفته که آدم توش میمونه علی و بقیه ی ماجرا یکی از دوستای محمود از زهرا خواستگاری کردو اصلا انتظارش رو نداشتم زهرا قبول کنه ولی در کمال ناباوری نه تنها قبول کرد بلکه در مدت خیلی کوتاه عاشقش شد اصلا زهرا همیشه میگفت نمی خواد ازدواج کنه ، از دماوندی اصلا خوشش نمیومد و از اوره ای متنفر حالا این علی آقا...
-
رانندگی
پنجشنبه 9 آبانماه سال 1398 09:48
للاخره دیروز یه روز خوب رو تجربه کردم. رانندگی حس خیلی خوبی بود و دوست داشتنی اصلا انتظار همچنین روزی رو نداشتم یه مربی خوب به طورم خوردو انقدر که مثل چی از رانندگی می ترسیدم وقتی نشستم خوشم آمد وحالا می دونم که می تونم خدایا شکرت وممنون از میترا که باعث این تجربه شد
-
محلات ....
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1398 08:22
دیشب رفتیم محلات برای دندون مامان چند وقتی خیلی اذیتش می کنه و می خواد عوضش کنه من و حسن و حاجی و مامان بر گشتنه از محلات رفتیم قم و زیارت کردیم ، خیلی وقت بود که قم نرفته بودم .از بد شانسی من بچه ها مریض شدن و با میترا که صحبت کردم استرس دلشوره گرفتم چون حالش اصلا خوب نبودو نمی تونست به ابوالفضل که مریضه برسه و...
-
مرگ عزبز
شنبه 27 مهرماه سال 1398 11:16
بلاخره مادر شوهرم بعد از این همه زجر و مریضی تو بیمارستان فوت کرد و عمرش رو داد به شما .و بعد از مشورت و کلی گفت و شنود تصمیم گرفتن تو قبر محمود دفنش کنن و.....اربعین و دلم خیلی گرفته درسته که سنش زیاد بود ولی یاد زجرها و دردهایی که تو بیمارستان کشید میوفتم حالم خیلی بد میشه و از مرگش ناراحت میشم خدا بیامورزش و مورد...
-
مدرسه ی ابوالفضل
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1398 14:43
اسم ابوالفضل رو برای پیش دبستانی نوشیم و رفتیم یه سری وسایل مدرسه و کیف و دفتر و کتونی و از این چیزا دیگه گرفتیم خیلی خوشحالی می کرد و مدرسه برای اولین بار جلسه گذاشت و مامانش چون سر کار می رفت قرار شد من برم با اینکه مدرسه غیر انتفاعی هست و پول زیاد می گیرن ولی کم کاری می کنن و تو جلسه اعلام کردن به علت تعمیرات بچه...