گذشت............

امروز 17 روز از فروردین 95 گذشت و من مثل همیشه حالم بهتر از روزای عید و قبل از عیده

هر سال با خودم میگم ببین این روزا هم سپری شد وهیچ اتفاقی نیوفتاد و اگه سال دیگه زنده بودم انقدر حال خودم واطرافیانم رو خراب نمی کنم

ولی انسان و آدم بی آر نمی دونم از نظر دیکته ای درست نوشتم یا باید بی عار رو اینجوری مینوشتم

در هر صورت اینو با خودم می گم ولی سال دیگه فراموش می کنم چی گفتم و این روزا هر سال بد تر از سال قبل تکرار میشه

خدا رو شکر همه چیز تقریبا رو به راهه غیر از چند تا مسله ی کوچیک که اونم به لطف خدا حل میشه و می گذره

به امید روزهای خوب

ای خدااااااااااااا

امروز از صبح که بیدار شدم خیلی یادش می کنم همهش قیافه ی خندونش جلو چشمامه ؛ کج می خندید لثه هاش پیدا میشد

دلم خیلی هواشو کرده دلم یه زره شده براش خیلی دلتنگشم

باهاش تفریح و مسافرت مزه میداد ؛ خیلی خوش می گذشت

کاش به این زودی منو تنها نمی ذاشت

هر وقت که ناراحت بودم تا سر حالم نمیاورد و منو نمی خندون ولم نمی کرد

جاش خیلی خالیه دوست داشتم الان پیشم بود

مثل همیشه بغلم می کرد

انشاالله هیچکس تو دنیا داغ اولاد نبینه

خیلی داغ بدیه خیلی سنگینه

امیدوارم هیچ احدو ناسی آرزو به دل نمونه

دوست داشتم دامادیشو ببینم

آدم بدون  ((  پسر )) انگار مثل درخت بی ریشه می مونه

سال خوبی برای همه آرزو می کنم