-
..............
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 18:29
رفتن !!!!!!!!!!!!! خدا به همراهشون ........... باحرف نزدن حال میکنم . گاهی این حالت رو خیلی دوست دارم . بهم لذت می ده و دوست ندارم از این حالت خارج شم .
-
جدایی............
یکشنبه 6 بهمنماه سال 1392 15:57
خدایا کمکم کن .... صدای زربان قلبم رو میشنوم . قلبم به تپش افتاده . نفسم در نمیاد . رنگ به چهره ندارم . انگار که خونه داره دور سرم می چرحه . فکر می کنم دنیا می خواد رو سرم خراب شه . اشک تو چشمام حلقه زده ؛ بغضی شدیدی راه گلوم رو بسته ؛ گلوم درد می کنه ؛ نمی تونم بغضم رو فرو بفرستم . ساک و چمدون روبروم خبر هایی می دن ؛...
-
روحم از شدت درد می سوزد
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 14:00
( دارم دق می کنم .تحمل ندارم .دیگه خسته شدم . دارم کم میارم .) این روزا اصلا حالم خوب نیست . دارم با جون کندن این روزای سخت رو پشت سر می زارم . دلم خیلی گرفته دوست دارم به اندازه ی تمام ابرهای آسمون گریه کنم . این دنیای مجازی رو دوست دارم . می تونم وقتی دلم پره ؛ خودم رو خالی کنم . آدم درد دلش رو نباید به هیچ آشنایی...
-
حلقه خریده شد
پنجشنبه 3 بهمنماه سال 1392 12:42
امروز پنجشنبه 3 بهمن دخترم رفته تهران که حلقه بخره ؛ هنوز که ساعت 12 و نیم هست نیومده . بله همچنان شب رو تهران موندنی شد و فردا رو قرار شد دوباره بره و ........ هنوز حلقه شو انتخاب نکرد و بنابراین باید دوباره شب رو بمونه . و .................بلاخره موند . و شنبه رفت و انتخاب کرد و خرید . پ . ن : حلقه سد ( یه شکل و...
-
بله برون...........
دوشنبه 30 دیماه سال 1392 00:30
دیروز 17 ربیع میلاد رسول اکرم (ص ) ویکشنبه 29 دی ماه 1392 بود . و ما یک مراسمی داشتیم . ( بله برون دخترم بود ) و عزیزانی رو که دعوت کرده بودیم ؛ لطف کرده بودن و تشریف آوردند . نمی تونم از حال و روزم بگم . استرس ؛ نگران ؛ دلشوره ؛ فکرو خیال همه و همه دست به دست هم داده بودن که با معده دردی که عین مار به خودم می پیچیدم...
-
روز به یاد ماندنی
شنبه 28 دیماه سال 1392 23:27
شنبه 28 دی ماه ختنه سرون نوه ؛ نه ( پسر ) عزیزم بود . ابوالفضل من امروز 3 ماه و 17 روزش هست . پ . ن : خدایا شکرت ؛ خدایا ممنون ؛ شکر ؛ شکر ؛ شکر دیروز جمعه روز به یاد موندنی تو زندگیم بود . دو تا اتفاق مهم افتاد که برام خیلی مهم بود . یکی از اون اتفاق قبل از ظهر روز جمعه تقریبا ساعت 11 بود . و دومین اتفاق بعد از ظهر...
-
کاش می شد ..........
پنجشنبه 26 دیماه سال 1392 11:17
کاش می شد زندگی رو از اول نوشت . کاش می شد هر کجا شو که دوست نداشته باشی و خو شت نیومد بتونی پاک کنی . کاش می شد انقدر فکرو خیال نکرد . کاش می شد از زندگی لذت برد . کاش می شد قدر چیزایی رو که داریم بدونیم ؛ نه اینکه وقتی از دست دادیمشون قصه بخوریم . کاش می شد قدر محبت دیگرون رو دونست و با تمام وجود حسش کرد . کاش می شد...
-
جدال ..........
سهشنبه 24 دیماه سال 1392 08:42
هر روز تو خونه جدال می کنیم جر و بحث گاهی اوج می گیره و به تحقیر و تو هین کشیده می شه ؛ نمی دونم واقعا ارزش شو داره یا نه ؟ واقعا نمی دونم یه روز پشیمون بشه یا هیچ وقت پشیمون نمیشه ؟ هر وقت که اینطوری می شه به خودم می گم که نباید نباید یکی به دو کنم نباید سر به سرش بزارم ولی تو شرایط که قرار می گیرم قاطی می کنم ....
-
روز خیلی بد
یکشنبه 22 دیماه سال 1392 01:19
شنبه 21 دی پسرم ابوالفضل مریض شد . خیلی ناراحت بودم حوصله نداشتم . خواستیم ببریمش دکتر ؛ دیدم دکترای اینجا بدرد نمی خورن تصمیم گرفتیم ببریم تهران پیش دکتر خودش (دکترش خیلی خوبه و فوق تخصص نوزادانه کارش خیلی درسته ) موقعه رفتن تو اوج ناراحتیم یکی یه چیزی گفت وقتی شنیدم ...................................دلم لرزید و حال...
-
عاشقتم
جمعه 20 دیماه سال 1392 09:07
امروز که پسرم رو داشتم عوضش می کردم ؛ وقتی که پاهاشو دیدم که جون گرفته ؛ خیلی خوشحال شدم . وخدارو شکر کردم و سجده ی شکر به جا آوردم . روزای اول که به دنیا آمده بود ؛ خیلی ضعیف بود . همش آرزو می کردم که کمی جون بگیره که بشه بغلش کرد . و حالا دقیفا 3 ماه و 9 روزشه ؛ خدایا شکرت وقتی دلم از بعضی ها می گیره و غم به سراغم...
-
دل من آروم بگیر
پنجشنبه 19 دیماه سال 1392 23:42
امروز پنجشنبه 19 دی بعضی ها دیگه تصمیم شونو گرفتن . ودیگه مخالفت و سرزنش فایده ای نداره ؛حالا احساس می کنم باید همکاری کنم ؛ وهم فکری .دیگه نباید به حاشیه ها دامن زد . باید سعی و تلاش کرد . باید چشات رو به روی همه چیز هایی که تو دوست نداری ببندی و دیگه نبینی . باید دل و آرزو و احساست رو نا دیده بگیری . و خودت و آمید...
-
........
دوشنبه 16 دیماه سال 1392 13:58
خسته شدم ؛ دیگه بریدم . دلم هوای گریه داره . بغض شدیدی راه گلوم رو بسته و هر چند وقت یک بار چنان فشاری می ده که نمی زاره هوا داخل یا خارج بشه ؛ احساس خفگی می کنم . حال روز بدی دارم .
-
اربعین
دوشنبه 2 دیماه سال 1392 16:40
اربعین حسینی بر شما تسلیت باد . پ . ن :خیلی دلم می خواست الان کربلا بودم .
-
یلدا !!!!!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 1 دیماه سال 1392 12:51
چند روزی حالم گرفته بود . می خواستم به روم نیارم و اطرافیامو آزار ندم . بغض عجیبی راه گلوم رو بسته بود . همش خیره میشدم به یه جا و تمام حرفهاش و حرکات و رفتارش مثل فیلم سینمایی از جلو چشمام رد میشد .خنده هایی که موقع خوندن فال حافظ می کرد . قهقه ای که بعد از خوندن از ته دل می زد . آخه دلم براش خیلی تنگ شده . هر چند که...
-
پیاده کربلا..........
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 23:02
دلشوره دارم ؛ نگرانم ؛ دیروز چند تا از عزیزام که مادر خوبم هم جزئشونه ؛رفتن کربلا خوش به سعادت شون لایق بودن و قرار شد پای پیاده برن و اربعین رو کربلا باشن . دیروز 26 آذر حرکت کردن . من دیروز ناراحت بودم . چرا ؟ چون دوست داشتم با ها شون برم ولی قسمتم نشد . کم سعادت بودم و نا لایق . و اما امروز ساعت یک ربع به دوازده...
-
ختنه......
چهارشنبه 27 آذرماه سال 1392 21:52
امروز چهار شنبه 27 آذر ماه 92 نوه ی گلم رو ابولفضل عزیزم رو بردیم ختنه کردیم . اولش گریه می کرد . دلم براش می سوخت طاقت دیدن گریه شو اصلا ندارم . خیلی شیرینه دوستش دارم سرم رو خیلی گرم می کنه . حال هوای خونمونو عوض کرد ه . نمی دونم می تونم یک روز رو بدون اینکه پیشش باشم سر کنم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تا حالا هر چی با خودم...
-
دلنوشته ......
یکشنبه 17 آذرماه سال 1392 19:03
از ناراحتی بچه هام دلم می گیره ؛ همچین میگم بچه هام انگار چند تا بچه دارم . همش دو تا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! دوست ندارم ناراحتی شون رو ببینم ؛ نمی خوام غمی تو دلشون باشه ؛ کاش میشد و از دستم برمیومد کاری کنم که آب تو دلشون تکون نخوره ولی افسوس و صد افسوس ................ کاش همه بچه ها می دونستن که مادراشون چقدر...
-
نوه ی عزیزم..........
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 14:45
امروز صبح که از خواب بیدار شدم ؛ از پنجره که بیرون رو نگاه کردم دیدم همه جا از برف سفید شده بود. همینطور هم داشت می بارید . دیشب داشتم می خوابیدم به خودم گفتم فردا صبح حتما می رم پیاده روی و خرید می کنم بر می گردم . آخه تقریبا دو ماهی میشه که پیاده روی نرفتم . دلم می خواد دوباره شروع کنم . ولی وقتی دیدم برف آمده تنبلی...
-
شکستم .............
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 15:05
چه دنیای مسخره ای داریم . تا حالا شده دلت از حرف کسی بگیره ؟ تا حالا شده دلت از حرف کسی بشکنه ؟ تا حالا شده انتظار حرفی رو نداشته باشی ولی بهت بزنن ؟ اون حرف مثل پتک نبود تو سر تون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تا حالا شده قصد بدی از حرف هات نداشته باشی ولی بد برداشت بشه ؟ تا حالا شده نیتت آرامش دادن و آروم کردن باشه ولی بر عکس جنجال...
-
خاطر..........
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1392 14:48
5 آذر ماه 1392 این روز رو هرگز فراموش نمی کنم . به عنوان یک خاطره همیشه به خاطرم خواهم سپرد پ . ن : هیچ وقت دوست ندارم روز خوب کسی رو خراب کنم . پ . ن : سعی می کنم ؛ قدر محبتی که بهم میشه رو بدونم .
-
دلنوشته ........
شنبه 2 آذرماه سال 1392 14:13
وقتم کمه ؛ روزها کوتاه شده تا میام بجنبم زود شب میشه ؛ این پسره هم خیلی سرم رو گرم می کنه ؛ این روزها خبرهای خوبیه ؛ دلم روزهای خوب می خواد اتفاقهای با حال ؛ وقتی با پسرم هستم نمی فهمم زمان چه جوری می گذره ؛ فقط زردیشه که نگرانم می کنه ؛ هر روز این بیمارستان و اون آزمایشگاه ؛ مگه بچه جقدر خون داره که هی آزمایش هی...
-
محرم ماه .........
دوشنبه 20 آبانماه سال 1392 22:52
این روزا حال و هوای دیگه ای دارم . دلم می خواد برم هیئت عزاداری آقام......و...... این روزا دوست دارم خودم رو تخلیه کنم . خواهش می کنم این شبها ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید . خیلی التماس دعا دارم . امیدوارم از این فرصت طلایی ( تاسوعا و عاشورا ) برای ببخشش وشفاعت استفاده لازم رو ببریم . پ . ن : خدایا به حرمت امام...
-
لحظه های شیرین.......
چهارشنبه 15 آبانماه سال 1392 16:21
یک شنبه 12 آبان رفتم خواستگاری ؛ از اون روز تا خالا هر ساعت و لحظه و هر ثانیه بهش فکر می کنم . در واقعه همه ی خانواده منتظرهستن تا این اتفاق به یاد موندنی رخ بده . و برای همه مهم و لذت بخشه .همه ی ما منتظر هستیم تا یک فرد عزیز دیگه ای به جمع خانوادگی ما اضافه بشه و جمع ما رو شیرین ترکنه . شاید ما نتو نیم خیلی ابراز...
-
یک ماه ...
جمعه 10 آبانماه سال 1392 14:26
شنبه 11 آبان یک ماهش تموم میشه ؛خدا رو شکر که همه چیز خوبه اگر همین جوری همه چیز خوب باشه هیچ مشکلی پیش نیاد . برنامه های زیادی دارم که باید انجامش بدم . کمی سرم خلوت تر بشه شروع می کنم و انجام می دم پ . ن : همیشه تو همه خونه ها شادی باشه و غم هرگز سراغ تون نیاد
-
فرصت ......
جمعه 3 آبانماه سال 1392 11:32
حالا که من حالم خوبه ؛ بقیه حال شون خرابه ؛ فعلا همه چیز آرومه ؛ می ترسم از این آرامش !!!!!!!!!!!!!!!!! نکنه آرامش قبل از طوفان باشه ............. پ . ن :تا دو ماهِ دیگه یعنی بعد از محرم ماه صفر فرصت دارم که ...........
-
خدایا ممنو نتم
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 23:45
خدا رو شکر ؛ شکر ؛ شکر بابت این همه لطفی که در حقم کردی . امروز حالم خیلی خوبه ؛ اولین شبیه که بعد از زایمان دخترم میترا تونستم در آرامش شامم رو بخورم ؛ بدون هیچ نگرانی . من با درد بچه هام میشکنم . آب میشم و از بین می رم . و امروز به لطف خدا درد پاهاش آروم بود . و بچه هم خوب بود اصلا همه چیز خوب بود . و احساس آرامش می...
-
روزهای سخت ....
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1392 21:43
روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم . بچه چون زود به دنیا آمد . باید تو دستگاه می موند . و........... بعد از دو روز دخترم رو مرخص کردن ولی خود بچه رو نگه داشتن و ........دوست نداشتم از بیمارستان بدون بچه بیام بیرون ؛ از بیمارستان تا خونه رو گریه می کردم . عذاب وجدان داشتم ؛ چون دوست داشتم می تو نستم صبور باشم و لااقل جلو...
-
دومین سالگرد ......
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 13:14
سیزدهم ؛ یعنی شنبه سالگرده پسرم بود . ولی ما به خاطر اینکه یه مراسم کوچیکی گرفته باشیم ؛ به همه گفتیم : روز پنجشنبه ساعت 4 همه بریم سر خاکش و یه زیارت عاشورایی ؛ یه مداحیی و.......... من چون دخترم زایمان کرد و به دلا یلی ...... ... خودمو نتونستم به این یاد بود برسونم و مراسم دومین سالگرد محمود عزیزم رو بدون حضور من و...
-
تولدش مبارک
یکشنبه 14 مهرماه سال 1392 09:58
خوب خدا رو شکر می کنم !!!!!!!!چهارشنبه 10 مهر ماه دخترم کیسه آبش پاره شد . خیلی هول کرده بودم . از ترس زبونم بند آمده بود . لال شده بودم و نمی دونستم باید چکار کنم . به دکترش که زنگ زدیم گفت : باید برسونیم بیمارستان و ........ساعت 1 بعد از نصف شب پنج شنبه 11 مهر ماه پا به دنیای ما گذاشت . و با دنیا آمدنش به زندگی ما...
-
دلتنگ ...
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 10:11
حوصله ندارم اعصابم خورده ؛دلم گرفته ؛به اندازه ی تمام عمرم گریه دارم . دلم می خواد مثل ابر بهار گریه کنم و خودم رو خالی کنم . ولی ..........چند وقتیه که حال و روز درست و حسابی ندارم . خیلی بده که فکر کنی هیچ کس حرف تو نمی فهمه ؛ خیلی ناراحت کننده هست که احساس کنی حرفات بی اهمیته ؛ دوست دارم برم جایی که کسی منو نشناسه...