..............

رفتن !!!!!!!!!!!!!

      

               خدا به همراهشون ...........


باحرف نزدن حال میکنم . گاهی این حالت رو خیلی دوست دارم . بهم لذت می ده و دوست ندارم از این حالت خارج شم .



جدایی............

 خدایا کمکم کن ....

 صدای زربان قلبم رو میشنوم . قلبم به تپش افتاده . نفسم در نمیاد . رنگ به چهره ندارم . انگار که خونه داره دور سرم می چرحه . فکر می کنم دنیا می خواد رو سرم خراب شه .  اشک تو  چشمام حلقه زده ؛ بغضی شدیدی  راه گلوم رو بسته  ؛  گلوم درد می کنه ؛ نمی تونم بغضم رو فرو بفرستم . ساک و چمدون روبروم خبر هایی می دن ؛ خبر از دوری خبر از جدایی ؛ خبر از دلتنگی ؛ و خبر از.................


پ . ن : اینم بازی سر نوشته  دیگه .





پ . ن : دوستت دارم پسر عزیزم  ؛ همیشه پسرم هستی حتی اگه کنارم نباشی . 






روحم از شدت درد می سوزد

( دارم دق می کنم .تحمل ندارم .دیگه خسته شدم . دارم کم میارم .)


این روزا اصلا حالم خوب نیست . دارم با جون کندن این روزای سخت رو پشت سر می زارم . دلم خیلی گرفته دوست دارم به اندازه ی تمام ابرهای آسمون گریه کنم . این دنیای مجازی رو دوست دارم . می تونم وقتی دلم پره ؛ خودم رو خالی کنم . آدم درد دلش رو نباید به هیچ آشنایی بگه ؛ چون اگه اون آشنا دوستت باشه و خاطر تو بخواد با ناراحتی تو می شکنه خورد میشه از بین می ره و اگه دشمنت باشه خوشحال میشه ؛ و لذت می بره .  شادی می کنه . پس غم و غصه تو باید تو دلت بریزی ؛  باید قورتش بدی  ؛ باید خفه بشی و دم نزنی . خدا خودت بگو مگه یه آدم چقدر تحمل داره ؛ چقدر ظرفیت داره ؛ خدا یادت رفته منم آدمم . دیگه تحمل ندارم . آرزو دارم یا جونم رو بگیری و خلاصم کنی یا هوش وهواسم رو بگیری که دیگه از اتفاق های روزگار چیزی نفهمم . خدایا دلم می خواست بعد از داغی که تو دلم گذاشتی دیگه دردی رو دلم نزاری ولی نمی دونم خدا یا چرا ؟ چرا با من این کار رو می کنی ؟ چرا ؟بسم نیست ؟ خدایا غم باد گرفتم از بس که غمم رو فرو دادم .



  


حلقه خریده شد

امروز  پنجشنبه 3 بهمن  دخترم رفته  تهران که حلقه بخره ؛ هنوز که ساعت 12 و نیم هست نیومده . بله همچنان شب  رو تهران  موندنی شد و فردا رو قرار شد دوباره بره و ........ هنوز حلقه شو  انتخاب نکرد و بنابراین باید  دوباره شب رو بمونه  . و .................بلاخره موند . و  شنبه رفت و انتخاب کرد و خرید .

پ . ن : حلقه سد ( یه شکل و خیلی ساده ) 


بله برون...........

دیروز 17 ربیع  میلاد رسول اکرم (ص ) ویکشنبه 29 دی ماه 1392 بود . و ما یک مراسمی داشتیم .  ( بله برون دخترم  بود  ) و عزیزانی رو که دعوت کرده بودیم ؛ لطف کرده بودن و تشریف آوردند . نمی تونم از حال و روزم بگم . استرس ؛ نگران ؛ دلشوره ؛ فکرو خیال همه و همه دست به دست  هم داده بودن که با معده  دردی که عین مار به خودم می پیچیدم ؛ لذت بردن از اون مراسم رو ازم بگیرن . و ...................در هر صورت گذشت .

انگار یه بار سنگین رو  از   روی دوشم  زمین  گذاشتم  .  و ...............

دیگه.................. جور   دیگر باید دید رو با خودم تکرار می کردم  و  تکرار خواهم کرد .

آرزویم خوشبختی دخترم وبعد همه ی جوناست .

چند روز دیگه در دفتر خونه رسما زنش میشه و به ثبت می رسه .

      


         و     

        من

               ................

                          

                               خداحافظ  .................



روز به یاد ماندنی

 شنبه  28 دی ماه ختنه سرون نوه ؛ نه ( پسر ) عزیزم بود . ابوالفضل من امروز 3 ماه و 17 روزش هست .



        پ . ن : خدایا شکرت ؛ خدایا ممنون ؛ شکر ؛ شکر ؛ شکر





دیروز جمعه   روز به یاد موندنی تو زندگیم بود . دو تا اتفاق مهم افتاد که برام خیلی مهم بود . یکی از اون اتفاق قبل از ظهر روز جمعه تقریبا ساعت 11 بود . و دومین اتفاق بعد از ظهر جمعه ساعت 3 بعد از ظهر بود . هرگز 27 دی ماه 1392 رو فراموش نخواهم کرد . 





پ . ن : امیدوارم هر روز تون بهتر از روز قبل باشه

کاش می شد ..........

کاش می شد زندگی رو از اول نوشت . کاش می شد هر کجا شو که دوست نداشته باشی و خو شت  نیومد بتونی پاک کنی .

کاش می شد انقدر فکرو خیال نکرد . کاش می شد از زندگی لذت برد . کاش می شد قدر چیزایی رو که داریم بدونیم ؛

نه اینکه وقتی از دست دادیمشون قصه بخوریم . کاش می شد قدر محبت دیگرون رو دونست و با تمام وجود حسش کرد .

کاش می شد حسرت هیچ چیز رو نخورد ؛ تا  از زندگی لذت برد . کاش می شد جوری زندگی کرد که هیچ وقت پشیمون نشد

کاش می شد دلها مون انقدر پاک بود که برای گفتن حقیقت نیازی به قسم خوردن نبود .

کاش می شد واسه خالی کردن خودمون کسی رو لبریز نکنیم. کاش سر نوشت جز این می نوشت .

 ( کاش کسی مرا با خورشید آشتی دهد تمام حس هایم یخ زده . )


کاش می شد امشب خوابیدم


دیگر بیدار نمی شدم


جدال ..........

هر روز تو خونه جدال می کنیم جر و بحث گاهی اوج می گیره و به تحقیر و تو هین کشیده می شه ؛ نمی دونم واقعا ارزش شو داره یا نه  ؟ واقعا نمی دونم یه روز پشیمون بشه یا هیچ وقت پشیمون نمیشه ؟ هر وقت که اینطوری می شه به خودم می گم که نباید نباید یکی به دو کنم نباید سر به سرش بزارم ولی تو شرایط که قرار می گیرم قاطی می کنم .  وحرفهای بد و بی ربط می زنم . و خودم هم پشیمون می شم .  




پ . ن : دیگر تکرار نخواهم کرد  .

روز خیلی بد

شنبه 21 دی پسرم  ابوالفضل مریض شد . خیلی ناراحت بودم حوصله نداشتم . خواستیم ببریمش دکتر  ؛ دیدم دکترای اینجا بدرد نمی خورن تصمیم گرفتیم ببریم تهران پیش دکتر خودش (دکترش خیلی خوبه و فوق تخصص نوزادانه کارش خیلی درسته )

موقعه رفتن تو اوج ناراحتیم یکی یه چیزی گفت وقتی شنیدم ...................................دلم لرزید و حال و روزم بدتر شد تا خود تهران تو فکر بودم . و حتی یک کلمه هم با کسی حرف نزدم . هوا برفی بود . وبا شدت برف میومد . وما با سرعت 20تو جاده در حال حرکت بودیم . به علت برفی بودن جاده و لغزنده بودن خیلی تصادف دیدیم همه وهمه ی اینا باعث میشد من دیگه حالت عادی نداشته باشم . و مثل دیوانه ها باشم . روز خیلی بدی بود .


پ . ن : به امید روزهای خوب و شیرین

عاشقتم


امروز که پسرم رو داشتم عوضش می کردم ؛ وقتی که پاهاشو دیدم که جون گرفته ؛ خیلی خوشحال شدم . وخدارو شکر کردم و سجده ی شکر به جا آوردم . روزای اول که به دنیا آمده بود ؛ خیلی ضعیف بود . همش آرزو می کردم که کمی جون بگیره که بشه بغلش کرد . و حالا دقیفا 3 ماه و 9 روزشه ؛ خدایا شکرت وقتی دلم از بعضی ها می گیره و غم به سراغم میاد و حال و روزم رو به هم می ریزه ؛ یه نگاه تو صورتش می ندازم و بغلش می کنم برای مدتی همه چیز رو فراموش می کنم . و............... 


پ . ن : دوستش دارم ؛خیلی زیاد .خدایا همیشه سالم نگهش دار






دل من آروم بگیر

امروز پنجشنبه  19 دی بعضی ها دیگه تصمیم شونو گرفتن . ودیگه مخالفت و سرزنش  فایده ای نداره ؛حالا احساس می کنم باید همکاری کنم ؛ وهم فکری .دیگه  نباید به حاشیه ها دامن زد . باید سعی  و تلاش کرد . باید  چشات رو به روی همه چیز هایی که تو دوست نداری ببندی و دیگه نبینی . باید دل  و آرزو و احساست رو نا دیده بگیری . و خودت و آمید های آینده ات و نقشه هایی که تو این مدت چند سال  رو می کشیدی  فراموش کنی .

باید حرف کسی آزارت نده و از صحبت هچکس دلت نگیره و نرنجی . باید منطقی باشی و منطقی فکر کنی . حماقت نکنی و تصمیم درست بگیری . شاید تصمیم تو به نظر بعضی ها اشتباه یا حماقت باشه ولی............


 پ . ن : نظر شما در مورد این  دو تا عکس چیه ؟؟؟


........

خسته شدم ؛ دیگه بریدم . دلم هوای گریه داره . بغض شدیدی راه گلوم رو بسته و هر چند وقت یک بار چنان فشاری می ده که نمی زاره هوا داخل یا خارج بشه ؛ احساس خفگی می کنم . حال روز  بدی دارم .


اربعین

اربعین حسینی بر شما تسلیت باد .



پ . ن :خیلی دلم می خواست الان کربلا بودم .



یلدا !!!!!!!!!!!!!!!!

چند روزی حالم گرفته بود . می خواستم به روم نیارم و اطرافیامو آزار ندم . بغض عجیبی راه گلوم رو بسته بود . همش خیره میشدم به یه جا و تمام  حرفهاش و حرکات و رفتارش مثل فیلم سینمایی از جلو چشمام رد میشد .خنده هایی که موقع خوندن فال حافظ می کرد . قهقه ای که بعد از خوندن از ته دل می زد . آخه دلم براش خیلی تنگ شده . هر چند که بخوام سرم رو با چیزای دیگه گرم کنم ولی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

آه ..............خدا دیشب چه شب بدی رو پشت سر گذاشتم . از  ساعت 12 ظهر تا 12 شب 

خذایا آرزوی هیچ مادری رو ازش نگیر

خدایا نزار مادری آرزو به دل بمیره .

خدایا همه ی مادرا رو زودتر از بچه هاشون ببر نذار داغ اولاد ببینن . چون می شکنن .چون داغون می شن . چون دیگه زندگیشون مرگ تدریجی میشه .

محمودم همیشه شب یلداها محور بود ؛ خیلی به چشم میومد .

خیلی آروزوها برای شب یلدای پسرم داشتم . 

ومن هم چنان این روز رو پشت سر گذاشتم با بغض و اندوه 




پ . ن : دیشب خونه ی عزیزی بودیم  که ............................


پ . ن : این بقض لعنتی باید می ترکید تا حالم خوب شه .

پیاده کربلا..........

دلشوره دارم ؛  نگرانم  ؛  دیروز چند تا از عزیزام  که مادر خوبم هم جزئشونه ؛رفتن کربلا خوش به سعادت شون لایق بودن  و قرار شد پای پیاده برن و اربعین  رو کربلا باشن .   دیروز 26 آذر حرکت کردن . من دیروز ناراحت بودم  . چرا ؟ چون دوست داشتم  با ها شون برم ولی قسمتم نشد . کم سعادت بودم و نا لایق . و اما امروز ساعت یک ربع به دوازده  ظهر تماس گرفتم تا مو قعی که می تو نستم صحبت کنم . مشکلی نبود ولی از بعد از  ظهر دیگه موفق به تماس نشدم . و حالا که ساعت 23    دلم داره مثل سیر و سرکه می جوشه ؛ حالم خوب نیست .  خدایا خودت به خیر بگذرون . 


 پ . ن : خدایا همه مسافرا رو به سلامت به مقصد برسون


پ . ن : کاش لاقل کربلا امنیت بود . و زائرا در امان 



خدایا دلم گرفته    

ختنه......

امروز چهار شنبه 27 آذر ماه 92  نوه ی گلم رو  ابولفضل  عزیزم رو بردیم  ختنه کردیم . اولش گریه می کرد . دلم براش می سوخت طاقت دیدن گریه شو اصلا ندارم . خیلی شیرینه دوستش دارم سرم رو  خیلی گرم می کنه . حال هوای خونمونو عوض کرد ه . نمی دونم می تونم یک روز رو بدون اینکه پیشش باشم سر کنم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تا حالا هر چی  با خودم کلنجار رفتم که بشه  ؛ نـشد که نشد ............


شاید زنده باشم و داماد یشو ببینم .  شــــــــــــــــــــــــــــاید !!!!!!!!!!  


 پ . ن : نوه ی گلم امروز دقیقا دو ماه  و 17  روزشه 



خدایا هر کس بچه نداره و می خواد بهش بده

دلنوشته ......


از ناراحتی بچه هام دلم می گیره ؛ همچین میگم بچه هام انگار چند تا بچه دارم . همش دو تا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دوست ندارم ناراحتی شون رو ببینم  ؛ نمی خوام غمی تو دلشون باشه ؛ کاش میشد و از دستم برمیومد کاری کنم که آب تو دلشون تکون نخوره ولی افسوس و صد افسوس ................  کاش همه بچه ها می دونستن که مادراشون چقدر بهشون علاقه دارن . و اگه حرفی می زنن به صلاحشونه . هیچ پدر مادری بد بچه شو نمی خواد .



 پ . ن : افسوس و صد افسوس 


پ . ن : خسته ام خسته ........






نوه ی عزیزم..........

امروز صبح که از خواب بیدار شدم ؛ از پنجره که بیرون رو نگاه کردم دیدم همه جا از برف سفید شده بود. همینطور هم داشت می بارید . دیشب داشتم می خوابیدم به خودم گفتم فردا صبح حتما می رم پیاده روی و خرید می کنم بر می گردم . آخه تقریبا دو ماهی میشه که پیاده روی نرفتم . دلم می خواد دوباره شروع کنم . ولی وقتی دیدم برف آمده تنبلی کردم .

نمی دونم تنبلیه یا کشش این پسر گلم که بقیه جیزها رو بهونه می کنم.برای بیرون نرفتن و جدا نشدن این نوه ی  کوچولو رنگ بوی دیگه ای به زندگیم داد . حاضرم همه چیز رو فداش کنم . دوست دارم دنیا رو بریزم به پاش .

اصلا حد تعادل ندارم . این وابستگی آزارم می ده .


پ . ن : راست گفتن که نوه از بچه شیرین تر می شه واقعا بچه بادمه و نوه مغز بادم






 





شکستم .............

چه دنیای مسخره ای داریم  .

تا حالا شده دلت  از حرف کسی بگیره ؟

تا حالا شده دلت  از حرف کسی بشکنه ؟

تا حالا شده انتظار حرفی رو نداشته باشی  ولی بهت بزنن ؟

          

              اون حرف مثل پتک نبود تو سر تون ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


تا حالا شده  قصد بدی از حرف هات نداشته باشی ولی بد برداشت بشه ؟

تا حالا شده نیتت آرامش دادن  و آروم کردن  باشه ولی بر عکس جنجال  بشه ؟


تا حالا شده نیت خوب داشته باشی و مراقب رفتارت هم  باشی ؟


                                                     

                                         ولی............

                                                         

                                                                             نا دیده گرفته بشی ؟

                               

من تجربه ی بدی از این تا حالا ها داشتم

امیدوارم شما نداشته باشید .



خاطر..........

5 آذر ماه 1392  این روز رو هرگز فراموش نمی کنم . به عنوان یک خاطره همیشه به


                 خاطرم

                         خواهم سپرد


    پ . ن : هیچ وقت دوست ندارم روز خوب کسی رو خراب کنم .


   پ . ن : سعی می کنم ؛ قدر محبتی  که  بهم میشه رو بدونم .









دلنوشته ........

وقتم کمه  ؛ روزها کوتاه شده تا میام بجنبم زود شب میشه ؛ این پسره هم خیلی سرم رو گرم می کنه ؛ این روزها خبرهای خوبیه ؛ دلم روزهای خوب می خواد اتفاقهای با حال ؛ وقتی با پسرم هستم نمی فهمم زمان چه جوری می گذره ؛ فقط زردیشه که نگرانم می کنه ؛ هر روز این بیمارستان و اون آزمایشگاه  ؛ مگه بچه جقدر خون داره که هی آزمایش  هی آزمایش ؛ امروز پسرم 52 روزشه و هنوز ما دنبال زردیش هستیم . هر چند که بنده ی ناشکری نیستم و خدا رو شکر می کنم ولی چرا همش باید یه چیزی برای بر هم زدن آرامشم باشه ؛

دوست دارم حالا حالا ها ما صفر تموم نشه  !!!!!!!!!!!!!! چون ...............


پ . ن :این روزا سخت می تونم بنویسم . گذشته از وقت کمم .  قطع شدن  اینترنت و خرابیه دستگاه لب تاب و...............




محرم ماه .........

این روزا حال و هوای دیگه ای دارم . دلم می خواد برم هیئت عزاداری آقام......و...... این روزا  دوست دارم خودم رو تخلیه کنم . خواهش می کنم این شبها ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید . خیلی التماس دعا دارم . امیدوارم از این  فرصت طلایی ( تاسوعا و عاشورا  ) برای ببخشش وشفاعت استفاده لازم رو ببریم . 


پ . ن : خدایا به حرمت امام حسین کناهامون  رو ببخش و توفیق عبادت با معرفت رو بهمون بده . 


پ . ن :خدایا من رو سیاهم ولی به آبروی ابولفضل ؛ یه حاجت دارم ؛ ای خدا شرمندت هستم .  خواهش می کنم حاجت روام کن


لحظه های شیرین.......


یک شنبه 12 آبان رفتم خواستگاری ؛ از اون روز تا خالا هر ساعت و  لحظه  و هر ثانیه بهش فکر می کنم .

در واقعه همه ی  خانواده منتظرهستن تا این اتفاق به یاد موندنی رخ بده . و برای همه مهم و لذت بخشه .همه ی ما منتظر هستیم تا یک فرد عزیز  دیگه ای به جمع خانوادگی ما اضافه بشه و جمع ما رو شیرین ترکنه .

شاید ما نتو نیم خیلی ابراز احساسات کنیم ولی گاهی بعضی از اتفاقها باعث می شه خیلی شادمون کنه و از خوشحالی در پوست خودمون نمی گنجیم .



پ . ن : من منتظر روزهای شاد و شیرینی هستم . امیدوارم هر چه سریعتر اتفاق بیقته 

 

شما هم دهن تون رو شیرین کنید .   و از بو کردن گل لذت ببرید .


یک ماه ...

شنبه 11 آبان  یک ماهش تموم میشه ؛خدا رو شکر که همه چیز خوبه اگر همین جوری همه چیز خوب باشه هیچ مشکلی پیش نیاد . برنامه های زیادی دارم که باید انجامش بدم . کمی سرم خلوت تر بشه شروع می کنم و انجام می دم


پ . ن : همیشه تو همه خونه ها شادی باشه  و غم هرگز سراغ تون نیاد 








فرصت ......


حالا که من  حالم  خوبه ؛ بقیه  حال شون خرابه ؛ فعلا همه چیز آرومه ؛ می ترسم  از این آرامش !!!!!!!!!!!!!!!!!

نکنه آرامش قبل از طوفان باشه .............


پ . ن :تا دو ماهِ دیگه یعنی بعد از محرم ماه صفر فرصت دارم  که ...........


خدایا ممنو نتم

خدا رو شکر ؛ شکر ؛ شکر  بابت این همه لطفی که در حقم کردی . امروز حالم خیلی خوبه ؛ اولین شبیه  که بعد از زایمان  دخترم میترا  تونستم در آرامش شامم رو بخورم ؛ بدون هیچ نگرانی .

من با درد بچه هام میشکنم  . آب میشم و از بین می رم . و امروز به لطف خدا درد پاهاش آروم بود . و بچه هم خوب بود اصلا همه چیز خوب بود . و احساس آرامش می کردم . و خدا رو هر لحظه شکر می کردم .

دیشب وقتی بچه گریه کرد بیدار شدم شیرشو با شیشه بهش دادم . جاشو عوض کردم . بلندش کردم که باد گلوشو بزنه خیلی سر حال بود . و چشماشو کاملا باز کرده بود و بازی می خواست دلم نیومد  همینجوری ولش کنم . چند تا عکس ازش انداختم .


پ . ن : البته خودش خیلی قشنگ تر از  عکسش هست . 








روزهای سخت ....



روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم . بچه چون زود به دنیا آمد . باید تو دستگاه می موند . و...........

بعد از دو  روز دخترم  رو  مرخص کردن ولی خود بچه  رو نگه داشتن و ........دوست نداشتم از بیمارستان بدون بچه بیام بیرون  ؛ از بیمارستان تا خونه رو گریه می کردم . عذاب وجدان داشتم ؛ چون دوست داشتم می تو نستم صبور باشم و لااقل جلو دخترم گریه نکنم . احساس بدی داشتم وقتی می دیدم اون به من دلداری میده و ......

بعد از دو روز که برای بچه شیر می دوشیدیم و می بردیم  بیمارستان ؛چهارشنبه 17 مهر ماه به ما گفتن که مادر بچه می تونه پیش بچه بمونه و ..........

تو این مدت هی وزن بچه تغییر می کرد  و زردی گرفت . زردیش زیاد شد و ما نگران و .......

روی هم بچه 14 روز بیمارستان بود که برای من  خیلی طولانی شده بود انگار که ماه ها به نظر می رسید . و  خدا رو شکر روز عیدقربان چهارشنبه 24 مهر هر دو با سلامتی از بیمارستان مرخص شدن  و ..............



پ . ن :عکس عزیزم وقتی که تو دستگاه بود .

 

              

دومین سالگرد ......

سیزدهم ؛ یعنی شنبه سالگرده پسرم بود . ولی ما به خاطر اینکه یه مراسم کوچیکی گرفته باشیم ؛ به همه گفتیم :  روز پنجشنبه ساعت 4 همه بریم سر خاکش و یه زیارت عاشورایی ؛ یه مداحیی و..........

من چون دخترم زایمان کرد و به دلا یلی ...... ... خودمو نتونستم به این یاد بود برسونم  و مراسم دومین سالگرد محمود عزیزم رو بدون حضور من و با کمک غزیزانم بر گزار کردن و من ............

جای محمود عزیزم خیلی ؛ خیلی خالیه (محمود دائی خوبی میشد اگه بود چون بچه ها رو دوست داشت  )

محمود جانم دلم برات خیلی تنگ شده ؛ هنوز بعد از گذشت شش روز از زایمان میترا می گذره و من نتونستم بچه رو ببینم . بهم نشونش نمیدن . می گن فقط پدر و مادرِیِ نوزان می تو نن ببینن !!!!!!!!!!!!




تولدش مبارک

خوب خدا رو شکر می کنم !!!!!!!!چهارشنبه  10 مهر ماه دخترم کیسه آبش پاره شد . خیلی هول کرده بودم . از ترس زبونم بند آمده بود . لال شده بودم و نمی دونستم باید چکار کنم . به دکترش که زنگ زدیم گفت : باید برسونیم بیمارستان و ........ساعت 1 بعد از نصف شب پنج شنبه 11 مهر ماه پا به دنیای ما گذاشت . و با دنیا آمدنش به زندگی ما انگیزه داد . و

من به خودم افتخار می کنم که همراهایی دارم که عاشقانه و از ته دل کمکم می کنم . هرگز وتحت هیچ شرایطی محبت هایی که در حقم می کنن رو فراموش نمی کنم . و در  گوشه ی ذهنم بایگانی می کنم . اینا سرمایه ی با ارزش زندگی من هستن . هر کس از هر طریقی که در توانش بود اون روز  من رو شرمنده ی محبتش کرد . ومن نمی دونم چطوری وبا چه زبونی ازشون تشکر کنم . 

من هنوز تو راه بیمارستان بودم . که دلسوزانم برای کمک خودشونو رسوندن و...........با اینکه تو حال خودم نبودم و داشتم دیوانه می شدم ولی با دیدنشون احساس غرور کردم ؛ نمی تونم از احساس اون روزم بگم چون واقعا قابل گفتن نیست . فقط می تونم ازشون تشکر کنم . چه از اونایی که آمده بودن و چه از اونایی که تو خونه بودن واز طریق تلفن پیگیری می کردن و زحمت وتلاش بی وقفه می کشیدن .   و من هر کار کنم فکر می کنم .  ذره ای حتی  زره ای از محبتهاشونو نمی تونم جبران کنم .

در نهایت  بعد از چند ساعت که در اون لحظه برای من یک عمر گذشت توسط یکی از همین همراهان عزیز با تلاش دوستان در بیمارستان بستری شد و فرزند عزیزشو بدنیا آورد . واز همینجا از تمام عزیزانی که من رو تو شرایط سخت و دشوار همراهی وکمک کردن بی نهایت تشکر می کنم وامیدوارم روزی بتونم جبران ِاین همه خوبیهارو بکنم .


پ . ن : امروز یکشنبه هست . هنوز  بعد از چهار روز  نوه ی گلم تو  بیمارستان و تو دستگاهه و معلوم نیست که کی مرخص شه

تو رو خدا براش دعا کنید .

ممنون از همراهی تون


دلتنگ ...

حوصله ندارم اعصابم خورده ؛دلم گرفته ؛به اندازه ی تمام عمرم گریه دارم . دلم می خواد مثل ابر بهار گریه کنم و خودم رو خالی کنم . ولی ..........چند  وقتیه که حال و روز درست و حسابی ندارم . خیلی بده که فکر کنی هیچ کس حرف تو نمی فهمه ؛ خیلی ناراحت کننده هست که احساس کنی حرفات بی اهمیته ؛ دوست دارم برم جایی که کسی منو نشناسه ؛ هیچ کس ازم خبر نداشته باشه . دلم خیلی گرفته . نمی خوام با کسی حرف بزنم . چون فکر می کنم کسی حرفامو نمی فهمه و جدی نمی گیره . بغض دارم . حوصله ندارم . خیلی خیلی دل نازک شدم . با هر مسله کوچکی احساس می کنم که دارم می شکنم . خدایا چرا اشک امانم نمی ده تا بنویسم و خودم رو خالی کنم . دلم برای خودم می سوزه . تنهای تنها  حتی شریک زندگیم حال و روزم رو نمی فهمه  و درکم نمی کنه ؛ فقط گه گاهی با حرفاش نمک رو زخمم می ریزه ؛وگاهی با کاراش آتیش به جونم می ندازه و دردم رو ..........خدایا تنهام ؛خسته ام ؛بی رمق ؛بی حوصله ؛دلتنگ دلتنگ دلتنگ دلتنگ  چرا صدای گریم اوج گرفته چرا سیل اشکام جاریه خدایا دلم چی می خواد نمی دونم نمی دونم


پ . ن : کاش می شد  دخترا  تو هر سنی  و هر شرایطی که بودن گوش به حرف مادرشون می دادن .

کاش می شد یه داروی خورد که گذشته رو کاملا فراموش کرد .دلتنگی یعنی مرگ تدریجی !!!!!!

کاش می شد وقتی آدم دلش گرفت با یکی حرف میزد و آروم می شد ولی افسوس من وقتی دلم می گیره و خیلی ناراحت می شم لال میشم و دهنم باز نمی شه .  و  تنها کاری که می کنم ؛ انقدر دندونامو به هم فشار می دم که فکم درد می گیره و .......


حرفهایی از .......

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ذهن آشفته

خدایا چه روزای سخت و پر استرسی رو دارم پشت سر می زارم  ؛ خدا ی عزیز فقط تو از دل بنده هات خبر داری . خدا تو الان حال و روز منو می دونی ؛ درد دل منو می دونی ؛ وحرفای نا گفته مو ؛ خدایا تو از بغض گلوم و اشک چشمم خبر داری . خدایا تو دانایی ؛ قادری ؛ توانایی ؛ خدایا خودت داری حال روز من رو می بینی  ؛ بعد از ..........خودم رو وقف دوتا دخترام کردم . وووووووووووووووووووو خدایا سلامتی اونا و خوشبختی شون نهایت آرزو ی منه ؛ خدایا ازت خواهش می کنم ؛ بهت التماس می کنم ؛ به بزرگیت قسمت می دم ؛ به عظمتت قسمت می دم  آرامش رو از بچه هام نگیر ......هر چی درد و غم و مشکل سر راه اونا هست بردار  و سر راه من قرار بده .   ولی بچه ها مو ای خدا  در امان خودت محفوظ نگه دار . خدا جون برای خودم هیچی ازت نمی خوام  . ولی برای بچه هام همه چیز می خوام . خدایا سلامتی  ؛ سعادت ؛ خوشبختی ؛ عزت دو دنیا ؛ و آرامش ؛  وووووووووووو به بچه هام بده . خدایا کمک ِ شون کن درست فکر کنن و درست تصمیم بگیرن و درست عمل کنن . و درست زندگی کنن . و ای خدای بزرگ ؛ به من هم توان و  قدرت و صبر بده ؛ که  بهشون کمک کنم . و هم راهیشون کنم .


موفقیت و خوشبختی وسلامتی شون نهایت آرزومه .





 پ. ن :خدایا تو دلم آشوبه  ؛ انگار دارن رخت میشورن


دلنوشته .......

 گاهی اوقات  فکر کردن ِبه بعضی چیزا خیلی سخت و دشوار میشه  ؛چزای که اصلا انتظار ش رو نداری  وتو تصوراتت فکرشم نمی کردی برات اتفاق بیفته ؛ جیزایی که تو خوابم نمی دیدی که ............ولی حالا باید خودتو راضی کنی و به مسئله ای که بر خلاف میلت هست ؛ فکر کنی نه فقط فکر بلکه تو شرایط  قرار گرفتی ..............قبول بعضی چیزا برام کشنده هست ولی ....... دوست ندارم فکر و عقیدم رو به کسی تحمیل کنم ..........ولی خیلی دلم می خواد برای عزیزام برای کسانی که برام ارزش دارن و اگه من براشون کمی ارزش داشته باشم ؛ راهنما و مشاور باشم . و ازم کمک بگیرن ومنم در توانم بتونم هر چی دارم خالصانه تقدیمشون کنم . خدایا چقدر سخته که حرف تو دلت باشه ؛ وبغضی راه گلوتو ببنده ولی نتونی ...........چقدر درد داره هر شب با کاووس از خواب پریدن . و چقدر شبها طولانی میشه از بس که زیر پتو با چشم بسته  به زمونه  ؛ نگاه کردن و بدو بیراه گفتن . ووووووووووووووو


                            و


                       من   


                                                          چون شمع میسوزم ...............



 
         پ.ن : محمود جان ای کاش تو بودی ؛پسرم اگه تو بودی مطمعنم که اینطور نمی شد. وضعیت بهتر از این حرفها بود .

چرا می شکند ؟؟؟؟؟؟؟

تا توانی دلی بدست آور

دل شکستن هنر نمی باشد .


بیگانه جدا دوست چدا می شکند .

هر یک به طریقی دل ما می شکند .

بیگانه اگر می شکند حرفی نیست .

از دوست بپرسید چرا می شکند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟




داغونه ؛داغونم.......

فکر می کردم چهارشنبه به بعد راحت می شم . ویک نفسی می کشم ولی سخت در اشتباه بودم. وقتی دو شنبه به دکتر زنگ زدیم . بعد از سوال و جواب  دکترش گفت: چون فعلا وضعیتت خوبه برای زدن آمپول عجله نمی کنیم . اگه زود بزنیم ممکنه رو بچه اثر بزاره . تا دو هفته دیگه صبر کنید . نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت ؛به خدا دیگه طاقت دلشوره واضطراب رو ندارم .این روزا  به دلایلی خیلی خیلی داغونم........این روزا کم طاقت و دل نازک شدم ......... این هم  نیز   بگذرد.....میدونم   بابا ؛ فکر می کنی نمی فهمم ؛که نباید همیشه ناراحت و غمگین بنویسم . می دونم ولی چاره  ای ندارم . انشاا.....به زودی زود درست می شه همه چیز ....البته امیدوارم امیدوار


نوزاده........


تقریبا یک هفته دیگه بیشتر باقی نمونده تا آمپول که ریه ی بچه کامل بشه رو بزنن هر روز برام یک سال و هر ساعت یک روز می گذره برام . دیگه یک کمی دارم امیدوار می شم . دیشب رفتم اولین خریدم رو کردم . یک پتو ؛یک حوله ؛ یک لیف ویک دستمال گرفتم . احساس خیلی خیلی خوبی یود .  در حین دلشوره لذت بوردم . خیلی ذوق کردم . از خوشحالی با فکر خوابیدم . خوابشو دیدم . روزی صد بار این جمله رو با خودم تکرار می کنم (انشاا.....خدا یک بچه سالم ؛صالح  و خوش صورت ؛خوش سیرت  )بدهش بده  و ( خدایا زیر سایه ی پدر  و مادر بزرگش کنه )خدایا به دخترم  کمک کن تا بارشو به سلامتی زمین بذاره . انتظار کشیدن تا جواب دکترشو بشنوم خیلی کشنده و آزار دهنده هست . ومن هم چنان منتظرم وانتظار می کشم . ...........



    


دعوای بین .......

دعوای بین نسل قدیم و نسل جدید؛پس کی تموم می شه ؟کی جونا باید بفهمند که همه ی پدر و مادرا خوبی بچه ها شو نو می خواند؟پس کی بچه ها متوجه می شن که همه ی پدر و مادرا زحمت می کشن تا بچه ها شون راحت زندگی کنند؟کی می فهمند راحتی بچه ها  شون انگار راحتی  خودشون ؟کی می فهمند که اکر حرفی می زنن به خاطر اینکه شدیدا به بچه ها شون علاقه دارنه نه برای آزار و اذیت شونه ؟چرا فکر می کنن ما حر فشونو نمی فهمیم ؟ چرا فکر می کنن ما درک شون نمی کنیم ؟ چرا فکر نمی کنن اگه ما چیزی می گیم رو تجربه ایه ی  که کردیم ؟ نه رو لج و لج بازیه !!!و نه قصد مخالفت . چرا چرا چرا  ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



دلنوشته

وقتی  از دستت کاری بر نمی یاد و نمی تونی براش هیچ برنامه ای بریزی . باید ........وقتی می بینی باید چشماتو ببندی وقبول کنی !!!!!!!گاهی اوقات فکر می کنم باید آروم بود و زندگی کرد و اصلا نباید به آینده فکر کرد چون آینده اونی نیست که تو بخوای وبهش فکر می کنی .......فقط باید بپذیری  تا بتونی کنار بیای . باید قبول کنی که تو هیچ کاره ای . اگر بخوای آرامش داشته باشی باید قبول کنی ........خیلی حرفها رو دلم سنگینی می کنه ؛ولی امکان بیانش نیست !!!!!!و  تو شاید شنونده ی خوبی باشی ولی ............




.............

دلم لک زده برای .......................

منتظر روزی هستم که ...............

خیلی دوست دارم که ................

می شود روزی بیایدکه ...............

و من .......................................



درد و دل با خدا


خدا جون ؛می خوام بهت سلام کنم نمی دونم چه جوری با چه زبونی ؛ولی می دونم با تمام وجودم احساس نیاز به یکی دارم که بتونم باهاش درد و دل کنم. دوست دارم فقط با تو حرف بزنم. دلم گرفته؛سلام من؛ حکایت موسی و شبانه؛هیچ آدابی ترتیبی مجو  . دوست ندارم وقتی با خدا حرف می زنم هیچ اصولی رو رعایت کنم . خدای بزرگ ؛ خدای مهربون می خوام  همیشه و همیشه به تو اطمینان داشته باشم . همیشه تو رو پشت و پناه خودم بدونم . دلم می خواد هر اتفاقی که برام میفته راضی باشم و بگم که بنده ی تو ام . تو هم که برای کسی بد نمی خوای .دلم می خواد هر جور که  زندگیم ورق می خوره بگم هر چه  از دوست رسد نیکوست . امروز خیلی بیش از روزای دیگه احساس نیاز بهت کردم . دوست دارم تحت هیچ شرایطی امیدم به غیر تو باشه ؛دلم می خواد همیشه تو رو پشت وتکیه گاهم خودم بدونم . وبه غیر تو به کسی دل نبندم .دوست دارم با وجود تو  هیچ وقت احساس بی کسی نکنم .بدترین اتفاقی که تو زندگیم بیفته نشکنم .وبا دلی آرام  و قلبی مطمعا  که تو رو  ؛تو رو که عظیمی ؛بزرگی ؛قادری ؛دانایی؛ توانایی ؛تویی که حکیمی  رو  دارم زندگی رو پشت سر بزارم . خدا جون می خوام تو دل شب ؛ آرامش شب ؛موقعی که همه جا سکوته من بگم بگم وبگم .تو هم گوش کنی .بشنوی و هر کاری صلاح دونستی انجام بدی .



تولدپسر عزیزم

سلام مجمود جان ؛عزیزم بازم دلم هواتو کرده!!!!!!!!!! شاید فردا ادامه شو نوشتم . اما  الان انگشتام که  حسی ندارن و دلی که آتیش گرفته .وچشمایی که می باره تا بلکه این آتیشی که  تو سینه امه  و هر لحظه شعله ش بیشتر میشه رو خاموش کنه و هجوم خاطرات از بچگی تا..........عزیزم امروز حالم بهتره .دیروز حالم خیلی بد بود . نتونستم کاملش کنم .گریه امانم نمی داد. بغض راه گلومو بسته بود .دیروز برای تولدت آش درست کردم .و همش از شروع تا پایانش هی تو دلم باهات حرف می زدم .میگفتم محمود جان دوست دارم ؛ محمود جان دلم برات تنگ شده و.............حتی حالا که اسم دلتنگی رو آوردم اشک تو چشمام حلقه زده محمود خدا وکیلی تا حالا خیلی جمله نوشتم وباهات دردو دل کردم ولی نمی دونم چی باعث میشه که پاکش می کنم .خوشبحالت جوری زندگی کردی که بعد از گذشت دو سال از رفتنت هنوز تولدتو یادشونه وهنوز از نبودنت غم تو دلشون میشینه ؛خوشبحالت که هیچکس هیچ خاطره ی بدی از تو یادش نیست ؛هرگز حرفی نزدی که دلی رو بشکونی یا  دلی رو برنجونی  وهمه تو هر سنی با هر شخصیتی با هر جنسییتی یاد تو و خاطرات تو رو به شیرینی وبا لذت یاد می کنن  ؛ محمود عزیز روز تولدتو خیلی دوست دارم .خدارو شکر می کنم که لذت با تو بودن رو تجربه کردم  هر چند  کوتاه بود . و لی چه شیرین و بیاد موندنی بود .  روز تولدت هرگز کمرنگ نمیشه .ای کاش ما هم بتونیم مثل تو زندگی کنیم .

محمود جان:تــــــــــــــــــــــــــــــــــولدت مبــــــــــــــــــــــــــــــــــارک عزیزم.


خدا......

 فضل خدا را که تواند شمار کرد........

خدا جون ببخش ؛خدای بزرگ نادونی ما رو به بزرگی  وجلال خودت ببخش . خدا تو اگه می خواستی به نادونی ما نگاه کنی ما بیچاره بودیم؛خدا این همه نعمت به ما دادی ؛ولی ما بنده نا شکر  تو فقط چیزایی رو که  به حکمت ندادی یا به مصلحت گرفتی  هر روز به زبون میاریم .خدایا خیلی سخته که کسی بگه راضیم به رضای تو  ؛ آنوقت خدا هر چی پیش بیاره شکر کنه ؛ ولی اگه کسی این کار رو بکنه برد کرده ؛ اعتماد به خدا یعنی تضمین آینده .خدایا تو رو به عظمتت سو گندت می دم توفیق عبادت با معرفت نصیبم کن . توفیق شکر گذاری از ته دل رو نصیبم کن . خدایا ممنون که به من مشکل کم دادی ,خدایا شکرت که  نعمت سلامتی دادی ؛خدایا وافعا ممنون که فرزندای خوب وسالم مونس و همدم ؛مادری فداکار و دوست داشتنی  ؛برادرانی  که مهربون و دلسوز وباعث دلگرمی ؛دامادی  بی نظیر ؛خواهرانی  که یارو غم خوار ند ؛و یک زن دادشی عجیب که خانمیش و صبوریش حرف نداره  ؛ خواهر زاده و برادر زاده های سالم ؛وقتی که باهاشونی احساس راحتی وامنیت می کنی . و. انقدر دادی که محتاج کسی نباشیم و  زندگی رو با آبرو بگذرونیم ووووووووووووووووووووو....................

....وبرای همه چیز مـــــــــــــــــــــــــــــــــــمنون.

شکر نعمت ؛نعمتت افزون کند.کفر نعمت...........


مثل کوه استوار......

 روزگارا!! تو اگر سخت به من می گیری ؛با خبر باش که پژمردن من آسان نیست . گر چه دلگیرتر از  دیروزم گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند.لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست .زندگی باید کرد.

وقتی با خدا گل یا پوچ بازی میکنی نترس! تو برنده ای !!!!!چون خدا همیشه دو دستش پر است.....)

خنده از ته دل.....

وقتی می بینی اونایی رو که بهشون علاقه داری <<اطرافیات>> غم دارن مشکل دارن بی حوصله هستن  نا خداگاه خودتم بی حوصله میشی دوست داری هر کمکی که از دستت بر میاد انجام بدی تا مشکل بر طرف بشه ؛وقتی همه رو شاد ببینی فکر می کنی همه چیز رو به راهه اونوقته که دلت می خواد از ته دل بخندی و احساس رضایت می کنی ؛حالت خوبه؛همه چیز رو خوب می بینی !!!!!!!!!!دلم می خواد همیشه همه چیز خوب و روبهراه باشه ؛؛؛دلم برای خنده از ته دل تنگ شده..............




بچهء سالم.....

خدا رو شکر میکنم ؛امروز احساس می کنم همه چیز بهتره تقریبا روبراهه؛حال دخترم بهتره؛ وبچش تا حالا از اونوقتی که دکترش گفت:باید بچشو بندازه ؛اگه نندازه رحمشو از دست می ده وبه راحتی داشت دوخت رحمشو باز می کرد.10روز میگزره؛چقدر خوب شد که ما نذاشتیم این کارو بکنه؛هر چند هنوز نمی دونم بچش می مونه یا نه؛ولی خدارو شکر نه تب کرد نه مشکلی پیش امدگذشته از اینکه دکتر جدیدش گفت:هر یک روز که بچه باشه به نفعه حتی اگه نمونه ؛چون رحمش برای بچه بعدی بیشتر جا وا می کنه؛حالا بعد از 10روز دوباره به دکتر جدیدش زنگ زدیم و حالشو توضیح دادیم گفت: ممکن تا 9 ماه کامل بمونه و هیچ مشکلی پیش نیاد؛حالا ما باید انتظار بکشیم؛وببینیم تا تقریبا سه هفته دیگه اگه هیچ مشکلی پیش نیاد.میشه بچه رو دیگه نگهداشت .البته تو دستگاه ؛شاید هم موندو تا 9 ماه و یک بچهءخوشکل و تپل مپل و ما مانی و  <<سالـــــــــــــم >>به دنیا


محتاج دعا....

محتاج دعاهایتان هستم....




الهی العفو....

خدا یا....

خدارو شکر وضع امروز کمی بهتره؛البته صددرصد خوب نیست ولی به لطف دعای دوستان............امیدوارم بهتر از این بشه ؛

اضطراب و نگرانی دیوانم می کنه؛دلم می خواد چشمم رو ببندم بعد که باز کردم ببنم چهار ماه گذشته و همه چیز رو به راهه دخترم به سلامتی بارشو زمین گذاشته ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛نمی دونم چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ولی همیشه ؛همیشه خدا من باید یه چیزی برای نگرانی داشته باشم.همش باید فکر و خیال کنم.هیچ وقت نباید در آرامش زندگی کنم .استرس بیشتر آدمو داغون می کنه.ومن باید ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــر کنم و صـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــبر!!!!!!!!!!!!چاره ای نیست .دعا یادتون نره برای سلامتی خودشو بچش............باید همینطور انتظار بکشم.انتظــــــــــــــــــــــــار خیلی کشنده ست...خدایا کمکم کن.....



دق.......

خوابم نمی بره؛نگرانم ؛ذارم دیونه میشم؛دکتر می گه استراحت کنه ؛ و دعا کنید .ولی امیدوار نبود.......خدایا خودت کمک کن.ببـــــــــــــــــــــــــــین ؛هر کاری که می کنی بازم صدات می کنم.!!!!!!!!!!!!چون قبول دارم اگه تو به خوای میشه.همه چی شدنیه.......اگه بخوای......پس بخواه خدا امیدم رو نا امید نکن ..............دیگه نمی کشم دیگه تحمل ندارم..........دارم دق می کنم.........خدا به دادم برس..........