عمرمون چقدر زود می گذره خدایا عاقبت مون رو به خیر کن خدا جون خودت کمک مون کن به بزرگیت قسم
تحملم کم شده دیگه طاقت ندارم شاید از علایم پیری باشه
چشم به هم زدیم دوباره داره عید میشه
انگار همین چندماه پیش بود که همین حرفهارو برای نزدیک شدن به سال 96 می گفتم
چه چرخش مسخره ای چه تکرار دلگیری وحالا دارم برای نزدیک شدن سال 97 می نویسم
متنفرم ازتکاپوی سال نو ؛ جن به جوش مردم روح و روانم رو به هم می ریزه هر چی بیشتر تکاپو شونو می بینم حالم بیشتر خراب میشه یه حال عجیبی که قابل توصیف نیست یه دلشوره ی پایان ناپذیر و یه فشار عصبی شدید
از عید و عیدی و بول پول نو و بو ی نو بودن و سایل نو و لباس نو همه ی اینا حالم رو خراب می کنه استرس و دلشوره به جونم می ندازه
هر وقت تلوزیون از عید و شب عیدو عیدی کارگرا و کارمندا و میوه ی شب عیدو .....میشنوم حالم بد میشه دلم زیر رو میشه بغضم میگره و نا خداگاه اشک از چشمام سرازیر میشه
انشالله هیچکس حال و روز من رو نداشته باشه
و
هیچوقتم نفهمه و درک نکنه
چه تکرار دلگیری
تکرارتلخ ودلگیر....منم
متاسفم