17شهریورسالگرد آقا بودو مامانم اسبابکشیش تقریبا تموم شده بود
رفقای قدیمی قرار گذاشتیم همگی بریم خونه ی مامان
با یه تیر و چند نشون بشه و دیدن خونه ی جدید مامان و دیدار دوستان قدیمی و سالگرد آقا خدا بیامورز و ..........
خیلی دلم می خواست دوستان قدیمیم رو ببینم و از برنامه ریزی کرده بودم و .......
فکر می کردم با دیدن دوستام خیلی شاد میشم و لذت می بردم
ولی به علت یه درگیری و مسله ای که پیش آمده بود این لذت ازم گرفته شد
خیلی ناراحت شدم و افسوس خوردم من که این همه منتظره چنین فرصتی بودم بی دلیل و به خاطر یه بی فکری و کار نسنجیده زهر مارم شد
آدم خیلی بدی نیستم اما اگه کسی سر به سرم بزاره و من اصلا خودم رو مقصر ندونم و طرفم غیر منطقی بر خورد کنه و پرو بازی در بیاره
اونوقته که منم غیر منطقی میشم و قید همه چیز رو می زنم
آدم یه سری رفتارا رو از یه سری از آدمها که انتظار نداره میبینه شوکه میشه و تو دو راهی قرار میگیره که باید چکار کنه چه کاری درسته چه کاری غلط
بماند!!!!!!
زهرا بیستم شهریور اسباب کشی کرد ؛وما 20 و 21 پیشش بودیم برای بردن وسایل و تمیز کردن خونه ی جدید
نمی دونم ؟؟؟؟؟؟؟؟انشالله به سلامتی و خوشی این سال رو پشت سر بزاره
نمی دونم خیلی دو دل بودم برای اجاره ی مجدد ولی بلاخره انتخاب کردم
شاید حماقت باشه شایدم نه امیدوارم هیچوقت از کاری که کردم پشیمون نشم
امیدوارم هیچ وقت ازهیچ کارت پشیمون نشی
چی بگم والا ؛کاش همینجورکه می گی بود