امروز پنجشنبه ۹۹/۱۲/۰۷روز عقد زهرا
حالم بد جوری خراب بود
جمعه اول اسفندهفت عمه بزرگه ی بچه ها بود
چند روز مونده بود به عقد زهرا حالم بد جوری خراب بودو حوصله ی هیچکس رو نداشتم
دوشنبه ۹۹/۱۲/۰۴صبح اول وقت ساعت ۹ بابا و ما مامان علی آمدن خونه ی ما برای صحبت و......
لمیدوارم همه چیز ختم به خیر بشه
بچه داشتن همش استرس و دلواپسی هست حالا چه برسه که اون بچه دختر هم باشه دیگه بدتر
من عاشق بچه رودم و اصلافقط به خاطر بچه دارشدن ازدواج کردم از اولم هیچ علاقه ای به شوهر کردن نداشتم