ماه رمضان بود و شبهای احیا
به سرم زد برم تهران خونه ی حسن اینا خیلی وقت بود جایی نرفته بودیم به خاطر این کرنای لعنتی نزدیک دو ماه بود که از در خونه بیرون نرفته بودیم ، بلاخره تصمیم گرفتم برم و رفتم خونه ی حسن
دیگه خسته شدیم از کرونا ، مثل قبل رعایت نمی کنیم
خیلی وقت بود بهشت رهرا نرفته بودم حسن گفت بریم بهشت زهرا منم از خدا خواسته گفتم بریم
ولی یه حال و هوایی داشت
مردم همچنان رعایت می کردن و .....
یه مادر شهید رو اورده بودن دفن بکنن که مادر شهید خیلی غریبانه دفن شد
و چون تعداد انگشت شمار از فامیلها شون امده بودن حسن هم رفت که براش نماز بخونه
هر چی گفتم نرو این کرونایی هست و باید رعایت کنی محل نزاشت و رفت
انشالله هر چی زودتر این مریضی یا بلا از دنیا ریشن بشه
الههههی امین