یه لگن داریم که با هزار بدبختی و قرض و قله خریدیمش ولی علی آقا چون برای خریدش هیج تلاشی نکرد دلش نمی سوزه و مواظبت نمی کنه ، دیروز از سرکار بر می گشت فن ماشین از کار افتاد و ماشین جوش آورد و متوجه نشد همینجوری با جوش آمد و پدر ماشین رو در آورد ماشین بین راه خاموش شد و دیگه روشن نشد
بکسلش کردیم تا پلیس راه آوردیم و فردا شبش با داود رفتیم آوردیم جلو مکانیکی گذاشتیم
مکانیک بازش کرد باورش نشد و گفت چند سال که موتور ماشین رو باز می کنم همچنین چیزی ندیدم آخه با این ماشین چکار کردید
برای درست کردنش ار دو میلیون تا چهار میلیون خرجش میشه
خیلی اعصابم رو ریخت به هم طوری که خونه دیگه برام زندان شد وزدم بیرون و آمدم تهران
خیلی رو مخمه موادش یه ور ، بد دلیش یه ور دیگه ، این خرج های اضافی و بی دقتی هم یه ور
از فردا برای سر کار رفتن بازی در میاره و هی سر کرایه می خواد گیر بده
خسته شدم از دستش فکر می کنم دیگه نمی تونم طا قت بیارم
تحملم تموم شده خسته شدم دیگه
خدایا کمکم کن