بلاخره این اسباب کشی که تموم فکر و ذهن من رو درگیر کرده بود تمام شد ، برای اسبابکشی چهاشنبه غروب رفتیم ،پنجشنبه جمع کردیم ، و غروب همون پنجشبه بار زدبم بار زدیم و راه افتادیم که جمعه صبح دوبرای ساعت 6/5رسیدیم خونه
یکی از بدترین روزهای زندگیم بود و گمان نمی کردم اصلا برسم علی آقا دو شب نخوابیده بود هر چی گفتم استراحت کن می خوای رانندگی کنی بتونی به گوشش فرو نرفت که نرفت
وسط های راه دیگه هم خیلی ترسیده بودم و هم اعصابم دیگه جواب نمی داد با دادو بیداد من زد کنار هنوز کاملا تو پارک نرفته بود که سرش رو گذاشت رو فرمون و خوابش برد یعنی واقعا یک آن هم نشد
وقتی به چشمه اعلا رسیدیم زهرا گفت خدایا شکرت ما رسیدیم
اون که اصلا نمی ترسه چند بار جیغ زد و گفت بابا
چکار می کنی ?بلاخره از یادآوری اون شب متنفرم ولی گذشت
امکان نداره دیگه تحت هیچ شرایطی شب باهاش به مسافرت برم البته اگه حال و روزش همین باشه
بله بعد ازرسیدن عین سه تا جنازه به خواب عمیق فرو رفتیم
علی آقا که همنجا تو ماشین خوابید من و زهرا هم رفتیم بالا تو اتاقامون سرمون رو متکا نرفت و خوابیدیم
ساعت 9 دوتا کارگر گرفتیم و وسایلها رو پیاده کردیم
و حالا مونده جمع و جور کردنش که چه انرژی از ما بگیره
ولی بازم خدا رو شکر و صد هزار مرتبه شکر
سلام
رانندگی تو این شرایط اصلا کار درستی نیست شما باید خیلی زودتر داد و بیداد درست و حسابی می کردین تا همسر محترمتون متوجه بشن که موقع خواب آلودگی (اون هم به این صورت!) اصلا و ابدا نیابد رانندگی کرد. در مورد "اسباب کشی" هم دیگه برای اکثریت جامعه کلمه کاملا آشنایی هست. ولی برای ما که تو شهرهای کوچک زندگی می کنیم خیلی خاطره ای برامون دربر نداره چون تو همون خونه های قدیمی حیاط دار ساکن هستیم. البته نمی دونم اگر خونه جدید خریدین مبارک باشه ولی اگه خونه اجاره دیگه ای نقل مکان کردین انشالله در آینده نزدیک خودتون صاحب خونه بشین. یاشاسین
ممنون عزیز
خودمون خونه داریم دخترم دانشجو بود شهرستان براش اجاره کرده بودیم