دیشب از شمال برگشتم،
دل رو زدم به دریا برای دو روز بچه های میترا رو سپردم به زهرا و شنبه و یکشنبه اول تیر رو رفته بودم شمال ، موقعی که می خواستم برم خیلی دو دل بودم دلم می خواست ولی گفتم شاید یه جوری از دماغم در بیاد
ولی نه خدا رو شکر خوب بود ، من و مامان و حاجی و سکینه و آقا سید رفته بودیم با ماشین حاجی
دایی و زندایی خیلی مهمون نوازی کردن و ما رو بردن یلاق خودشون
مسیر خیای قشنگ بود و لذت بردیم
همه پشت نیسان نشستیم تا یلاق رو رفتیم ، و منظره رو برامون لذت بخش تر کرده بود
گاهی اینجور تنوع ها لازمه که حالت از زندگی یه نواخت بهم نخوره
امیدوارم تو زندگی تون روزای خوش زیاد داسته باشبد