جمعه رفتیم اویشن با علی نرسیده به امام زاده هاشم
حالم بد بود و از اتفاقات شب قبل سرم درد می کردو معده درد داستم و حوصله ی حرف زدن با هیچ کس رو نداشتم
رفتم که حالم عوض بشه
دیشب هر وقت از خواب می پریدم و بیدار میشدم صحنه ی پارک میومد جلو چشمم و حالم رو بد می کرد
بعضی اتفاقها ادم رو میشکنه داغون می کنه ، شایدم برای کسی دیگه ای مهم نباشه یا حتی حق به جانب باشه
ولی برای من سنگین بود غیر قابل هضم
امیدوارم دیگه این روزهای بد تو زندگیم نباشه