مردادو یه عالمه اتفاق......
15مرداد رفتم شمال برای جمع کردن اسبابهای خونه ی زهرا که می خواست بره خونه ی جدیدش ..
20 مردادجمعه مهمون دوره ای خونه ی ما بود .......
23 رفتیم شمال خونه ی جدید زهرا برای تفریح ؛به همه گفتیم بیان ولی قسمت نشد در خدمت همه باشیم ..
حسن اینا و مامان و مریم و آقا بهنام اینه آمدن و ما و میترا اینا هم بودن داشت خوش میگذشت که ...
ابوالفضلم مریض شد و به ناچار 26 از شمال برگشتیم....
و31 وقتی که نوبتم بود سه شنبه برم تهران یه خبر خوب و متفاوت شنیدم وآقای مظفری برای مامان پیغام و پس قوم و بللللللللله.....
خدا رو شکرت....