اواخر شهریور ماه بود ؛ آروزوم این بود که چشمم رو ببندم بعد که بازش کردم ببینم 20 ماه مهره و اون چیزایی رو که برای من مهم هستند رو پشت سر گذاشته باشم و ........ اون روزها حال و روز خیلی بدی داشتم و با خودم در گیر بودم
هر لحظه آرزوی مرگ میکردم . نفسم به سختی بالا میومد . تنظیم خوابم بهم ریخته بود . از فشار عصبی تمام امراض به سراغم آمده بود .فقط غصه می خوردم و درد میکشیدم .
چاره ای جز صبر و تحمل نداشتم .
همدم و هم صحبتی و حتی یه گوشی برای شنیدن
همه درگیر مشکلات خاص خودشون بودن
و هیچکس دیگه حال و حوصله ی دیگری رو نداشت .
فکر این روزا رو نمی کردم حتی توی خواب
عجب دنیایی شده این زمونه
و...................
و حالا همه چیز به خوبی تموم شد شنبه 26 مهر
خدارو شکر میکنم که ..............
به هر حال خوشحالیم که کارها بروفق مراد قرار گرفته.
ممنون ؛ متشکر