ختنه......

امروز چهار شنبه 27 آذر ماه 92  نوه ی گلم رو  ابولفضل  عزیزم رو بردیم  ختنه کردیم . اولش گریه می کرد . دلم براش می سوخت طاقت دیدن گریه شو اصلا ندارم . خیلی شیرینه دوستش دارم سرم رو  خیلی گرم می کنه . حال هوای خونمونو عوض کرد ه . نمی دونم می تونم یک روز رو بدون اینکه پیشش باشم سر کنم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تا حالا هر چی  با خودم کلنجار رفتم که بشه  ؛ نـشد که نشد ............


شاید زنده باشم و داماد یشو ببینم .  شــــــــــــــــــــــــــــاید !!!!!!!!!!  


 پ . ن : نوه ی گلم امروز دقیقا دو ماه  و 17  روزشه 



خدایا هر کس بچه نداره و می خواد بهش بده

نظرات 4 + ارسال نظر
touska جمعه 29 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 09:18 ب.ظ

جوجوی من خیلی عوض شده مبارکش باشه

آره پسرم دیگه بزرگ شده رو آمده ؛ ممنون عزیزم

سرباز شنبه 30 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:57 ق.ظ http://mylifedays.blogsky.com

من میخوام توی عروسیش بندری برقصما....
در ضمن، توسکای عزیز! ختنه ربطی به قیافه ظاهری نداره ها. اینجوری معلوم نمیشه عوض شده یا نه!!

انشاال........من یعنی زنده هستم اون روز رو ببینم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
امیدوارم خدا تنی سالم وعمر طولانی وبا عزت به هر دوی شما عزیز دلم بده

poria یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1392 ساعت 01:54 ب.ظ http://911251.blogsky.com

مبارکه

مرسی؛ ممنون

گل بارون جمعه 6 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:28 ب.ظ

چقدر خوشگل شده دیگه نمیبینمش دلم براش تنگ میشه

خوشکل می بینی عزیزم ؛ لطف داری گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد