روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم . بچه چون زود به دنیا آمد . باید تو دستگاه می موند . و...........
بعد از دو روز دخترم رو مرخص کردن ولی خود بچه رو نگه داشتن و ........دوست نداشتم از بیمارستان بدون بچه بیام بیرون ؛ از بیمارستان تا خونه رو گریه می کردم . عذاب وجدان داشتم ؛ چون دوست داشتم می تو نستم صبور باشم و لااقل جلو دخترم گریه نکنم . احساس بدی داشتم وقتی می دیدم اون به من دلداری میده و ......
بعد از دو روز که برای بچه شیر می دوشیدیم و می بردیم بیمارستان ؛چهارشنبه 17 مهر ماه به ما گفتن که مادر بچه می تونه پیش بچه بمونه و ..........
تو این مدت هی وزن بچه تغییر می کرد و زردی گرفت . زردیش زیاد شد و ما نگران و .......
روی هم بچه 14 روز بیمارستان بود که برای من خیلی طولانی شده بود انگار که ماه ها به نظر می رسید . و خدا رو شکر روز عیدقربان چهارشنبه 24 مهر هر دو با سلامتی از بیمارستان مرخص شدن و ..............
پ . ن :عکس عزیزم وقتی که تو دستگاه بود .
زیبائیش به سختیشه چون اگه معمولی بود زود فراموش میشد خداروشکر هردو سلامتن
سخت بود ولی خدا رو شکر گذشت .
آره واقعا خدا رو شکر
خداروشکر واسه این هدیه شیرین
بله عزیزم خدا رو شکر![](http://www.blogsky.com/images/smileys/117.png)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/102.png)
وای خداروشکر که اون روزا گذشت چقدرهرلحظه اش سخت بود
آره واقعا شکر ؛ هر چقدر شکر کنم کمه