دیشب خواب های پریشونی دیدم .ساعت دو نصف شب بیدار شدم .اعصابم بهم ریخته شد.در وجودم تنفر شدید احساس کردم.دلم خیلی دلم می خواست بنویسم .من ازاد نیستم و محدودیتهای خاص خودم رو دارم.با احساس تنفر وبه امید اینده بهتر خوابم برد .باپریشانی از خواب پریدم کسل بی حوصله زندگی نکبتبار رو شروع کردم الان که دارم مینویسم دلشوره عجیبی دارم و نگرانم . خدا ؛ امروز رو بخیر بگذرونه
شاید اگه دید و احساست رو نسبت به شروع روز تغییر بدی روز بهتری در انتظارت باشه و برات رغم بخوره
با دید مثبت بهش نگاه کن تا اونم با انرژی مثبت به سراغت بیاد
شروعش که هیچ دیدی ندارم.وقتی بد می شه دیگه به هم می ریزم ممنون گلم
این دیدی که از نصف شب داری اگه روز خوبی برات باشه باید تعجب کنی
این دید که نبود وقتی آرامش آدم رو شب زیبا از آدم می گیرن خواه نا خواه به وجود میاد..........وآرامش به هم می خوره و دید .............
دیگه چه انتظاری داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟