سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

دلنوشته........

 دلم آشوبه ؛ صبح که از خواب بیدار شدم با حالت پریشونی ؛ استرس شدیدی داشتم ؛ منتظر تلنگرم که مثل ابر بهاری بگریم ؛   هر لحظه منتظر خبری هستم .افسردگی رو با تمام وجود تو خودم احساس می کنم . کاش الان گوشه ی تیمارستان  روی یک تختی کز کرده بودم . و هیچی رو نمی فهمیدم . الان که دارم این رو می نویسم  اشک از گونه هایم سرازیره وهی جلوی چشمم تار میشه  بغض عجیبی راه گلوم رو بسته ؛ دلشوره امانم رو بریده ؛ هزار آرزو ی نرسیده بهش رو دارم که تو ذهنم مرورش می کنم . حالم بده  ؛ حوصله هیچی  و هیچکس رو ندارم .  دارم دیونه میشم  ؛ دیونه ؛ دنیا رو خیلی کوچیک و بی ارزش میبینم .   احساس میکنم تمام دردهای دنیا به من هجوم آوردن و می خوان که من رو از پا در میارن .

 

نظرات 6 + ارسال نظر
touska جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:58 ب.ظ

touska جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 10:59 ب.ظ

touska جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:00 ب.ظ

چراعزیز؟ سالگردازدواج؟ خستگی دیروز؟ غروب جمعه؟....

هیچی خوب نیست . همه چیز بده و بهم ریخته

touska جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:03 ب.ظ

نمیدونم بایدسالگردازدواجتوتبریک بگم یا....؟

اصلا یادم نبود . چه تبریکی ؟

touska جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:05 ب.ظ

حتما جوجوت خونه نیست اگه بودباخنده هاوشیرین کاریا وشیطونیاش حالتوعوض میکرد

دیگه وضعیت من اونقدر مسخره شده که حالم با چیزی عوض نمیشه

touska جمعه 31 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:06 ب.ظ

ا ای بابا ....زودخوب شو دیگه....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد