سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

بدون شرح.......


عمرمون چقدر زود می گذره خدایا عاقبت مون  رو به خیر کن خدا جون خودت کمک مون کن به بزرگیت قسم

تحملم کم شده دیگه طاقت ندارم شاید از علایم پیری باشه

چشم به هم زدیم دوباره داره عید میشه

انگار همین چندماه پیش بود که همین حرفهارو برای نزدیک شدن به سال 96 می گفتم

چه چرخش مسخره ای چه تکرار دلگیری  وحالا دارم برای نزدیک شدن سال 97 می نویسم

متنفرم ازتکاپوی سال نو  ؛ جن به جوش مردم روح و روانم رو به هم می ریزه هر چی بیشتر تکاپو شونو می بینم حالم بیشتر خراب میشه یه حال عجیبی که قابل توصیف نیست یه دلشوره ی پایان ناپذیر و یه فشار عصبی شدید

از عید و عیدی و  بول پول نو  و بو ی نو  بودن  و سایل نو و لباس نو  همه ی اینا حالم رو خراب می کنه استرس و دلشوره به جونم می ندازه 

هر وقت تلوزیون از عید و شب عیدو عیدی کارگرا و کارمندا و  میوه ی شب عیدو .....میشنوم حالم بد میشه دلم زیر رو میشه بغضم میگره و نا خداگاه اشک از چشمام سرازیر میشه

انشالله هیچکس حال و روز من رو نداشته باشه

و

هیچوقتم نفهمه و درک نکنه

حرفهای دل

چند وقتی تلگرام قطع شده بودو اینترنت ظعیف بود

جونمون در می رفت تا چیزی بنویسیم یا بخونیم

خدا رو شکر مشکل حل شد

دوست دارم این فضا رو کاش میشد بیشتر بهش سر بزنمولی وقت تنگه

7 دیماه.....

دلم برای دور هم بودنای قدیم خیلی تنگ شده بود

از اون دورهمی هایی که شب خونه ی همدیگه می خوابیدیم

تصمیم گرفتم گر چه مثل اون موقع شاید نشه ولی.....

7 دیماه 1396 بود که همه ی عزیزان رو دعوت کردم منزل ما

تقریبا بیشترشون آمدن و چند نفری هم مشکلاتی داشتن که سعادت نداشتم در خدمت شون باشم

و شب برای خواب هم در خدمت شون بودم و همچنان صبح

با بوی نون محلی که من و مامان آماده می کردیم براشون صبحانه هم صرف شد

به نظرم خوش گذشت لااقل اینو می دونم که به من خیلی خوش گذشت

با شیطونی های الهه و تم دادن و بازی آخر شب حسن و قلیون آقا ابوالفضل ووووو

البته یه سری مسایل ناخوشایندم پیش آمد که حالمون کمی گرفته شد

مثل مرگ حاج آقا شوهر خواهر علی آقا داماد ارشدشون بود و بهش خیلی ارادت داشتن و متاثر شدیم

و همچنان رفتن ناگهانی محمد عزیز بعد از نیمه شب و کسالت دختر خوشکلش

در کل اون روز  جزو روزای بیاد موندنی زندگیم شد

فراموشش نمی کنم