سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

آدم خیلی بیخودی

امروز یکی از اون بدترین روزای زندگیم  هست  ؛ از صبح تا الان که ساعت تقریبا 2 هست و من فقط و فقط بغض کردم و منتظر تلنگرم

حالم اصلا خوب نیست و دلیلش رو نمی دونم ؛ چشمام همش پر از اشک و منتظر باریدن

خیلی از این حالتم بدم میاد و متنفرم ؛ وقتی که اینجوری میشم هم حال خودم گرفته میشه هم حال و روز اطرافیانم رو خراب میکنم

من از اونایی که این اخلاقم رو دارن تحمل میکنن هم ممنونونم و هم معذرت می خوام

خیلی دوست دارم که ان طور نباشه ولی دست خودم نیست نمی تونم واقعا در توانم نیست وخدا می دونه که چقدر شرمنده ی اونا هستم

دلم گرفته

حس خوبی ندارم و دایم دلم شور می زنه و به تپش میفته و اعصابم رو بهم می ریزه

گفتم چند خطی بنویسم شاید بهتر بشه ولی ظاهرا بدتر شده چون حالا دیگه اشکام داره میباره

آخه چرا  گاهی انقدر آدم مسخره و مزخرفی میشم آخه چرا؟




راز های نا معلوم و دیگر هیچ ......

خدایا چه دلشوره ی عجیبی

چقدر دلواپسن همه

انگار هیچی سر جایش نیست

دیگه کسی به دیگری کاری ندارد و وهیچ دلسوزی پیدا نمیشه حتی خودمم همینجوری شدم  و باورم نمیشه

همه در گیرن و پر مشغله

محبت و دلسوزی   با همه خدا حافظی کرده

چه هیاهو و غو غای عجیبی که یه زمانی همه باهاش غریبه بودن

ومن همچنان در انتظار آرامش و سکوت

کی خواهد آمد

به امید آن روز