سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

حرف دل

جمعه رفتیم اویشن با علی نرسیده به امام زاده هاشم

حالم بد بود و از اتفاقات شب قبل سرم درد می کردو معده درد داستم و حوصله ی حرف زدن با هیچ کس رو نداشتم

رفتم که حالم عوض بشه 

دیشب هر وقت از خواب می پریدم و بیدار میشدم صحنه ی پارک میومد جلو چشمم و حالم رو بد می کرد

بعضی اتفاقها ادم رو میشکنه داغون می کنه ، شایدم برای کسی دیگه ای مهم نباشه یا حتی حق به جانب باشه

ولی برای من سنگین بود غیر قابل هضم

امیدوارم دیگه این روزهای بد تو زندگیم نباشه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد