سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

نوه ی عزیزم..........

امروز صبح که از خواب بیدار شدم ؛ از پنجره که بیرون رو نگاه کردم دیدم همه جا از برف سفید شده بود. همینطور هم داشت می بارید . دیشب داشتم می خوابیدم به خودم گفتم فردا صبح حتما می رم پیاده روی و خرید می کنم بر می گردم . آخه تقریبا دو ماهی میشه که پیاده روی نرفتم . دلم می خواد دوباره شروع کنم . ولی وقتی دیدم برف آمده تنبلی کردم .

نمی دونم تنبلیه یا کشش این پسر گلم که بقیه جیزها رو بهونه می کنم.برای بیرون نرفتن و جدا نشدن این نوه ی  کوچولو رنگ بوی دیگه ای به زندگیم داد . حاضرم همه چیز رو فداش کنم . دوست دارم دنیا رو بریزم به پاش .

اصلا حد تعادل ندارم . این وابستگی آزارم می ده .


پ . ن : راست گفتن که نوه از بچه شیرین تر می شه واقعا بچه بادمه و نوه مغز بادم






 





نظرات 4 + ارسال نظر
سرباز شنبه 16 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:25 ق.ظ http://mylifedays.blogsky.com

خدا نگهش داره...
اون عکس سومیه خیلی باحاله. چه ژست لاتی گرفته!!

آمین ؛
ممنون از دعای قشنگت

حسن دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 04:39 ب.ظ http://soroshezendegi.blogsky.com/http://

خوبه قشنگ نیست وگر نه چشم می زدنش عکسشو گذاشتی تو وب

خیلی هم قشنگه ؛ می دونم اینجوری میگی که اگه چشم خورد نندازم گردن تو

گل بارون دوشنبه 18 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:13 ب.ظ

کامنت این پستتو اشتباهی توپست بعدیت گذاشتم شرمنده

آلما سه‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1392 ساعت 09:56 ق.ظ http://almaa.blogsky.com

خدا حفظش کنه

مرسی ؛ متشکر از دعا تون
ممنون از حضور تون در سراب بیابان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد