سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

دلنوشته ........

وقتم کمه  ؛ روزها کوتاه شده تا میام بجنبم زود شب میشه ؛ این پسره هم خیلی سرم رو گرم می کنه ؛ این روزها خبرهای خوبیه ؛ دلم روزهای خوب می خواد اتفاقهای با حال ؛ وقتی با پسرم هستم نمی فهمم زمان چه جوری می گذره ؛ فقط زردیشه که نگرانم می کنه ؛ هر روز این بیمارستان و اون آزمایشگاه  ؛ مگه بچه جقدر خون داره که هی آزمایش  هی آزمایش ؛ امروز پسرم 52 روزشه و هنوز ما دنبال زردیش هستیم . هر چند که بنده ی ناشکری نیستم و خدا رو شکر می کنم ولی چرا همش باید یه چیزی برای بر هم زدن آرامشم باشه ؛

دوست دارم حالا حالا ها ما صفر تموم نشه  !!!!!!!!!!!!!! چون ...............


پ . ن :این روزا سخت می تونم بنویسم . گذشته از وقت کمم .  قطع شدن  اینترنت و خرابیه دستگاه لب تاب و...............




نظرات 3 + ارسال نظر
گندم یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 08:12 ب.ظ

ارامش رو برات ارزو میکنم عزیزم
هرچند تو انقدر حساس و بد بینی که که این اتفاق سخت میافته
با چیز هایه گوچیک هم شاد شو گل من

ممنون گلم ؛فدای تو
خیلی بدی من (حساس ؛بد بین )
من با چیزای کوچیک هم شاد میشم خانوم خانوما

سرباز دوشنبه 4 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 02:34 ب.ظ http://mylifedays.blogsky.com

تو همیشه لایق بهترینها بودی. ولی زندگی باهات خوب تا نکرد.
امیدوارم وزن خوشیهای زندگیت از الآن تا آخر عمرت چند صد برابر اتفاقای بد گذشته باشه...

از لطفت ممنونم عزیزم
ممنون از دعای قشنگت گلم ؛امیدوارم

گل بارون سه‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1392 ساعت 12:22 ب.ظ

منم بی حوصله شدم نمیدونم چرا فقط دوست دارم بخوابم
خداروشکر بعد مدتها سرت به چیزی گرم شد که بهش علاقه داری

عزیزم امیدوارم هیچ وقت بی حوصله نشی چون خیلی بده
ممنون گلم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد