سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

روزهای سخت ....



روزهای سختی رو پشت سر گذاشتیم . بچه چون زود به دنیا آمد . باید تو دستگاه می موند . و...........

بعد از دو  روز دخترم  رو  مرخص کردن ولی خود بچه  رو نگه داشتن و ........دوست نداشتم از بیمارستان بدون بچه بیام بیرون  ؛ از بیمارستان تا خونه رو گریه می کردم . عذاب وجدان داشتم ؛ چون دوست داشتم می تو نستم صبور باشم و لااقل جلو دخترم گریه نکنم . احساس بدی داشتم وقتی می دیدم اون به من دلداری میده و ......

بعد از دو روز که برای بچه شیر می دوشیدیم و می بردیم  بیمارستان ؛چهارشنبه 17 مهر ماه به ما گفتن که مادر بچه می تونه پیش بچه بمونه و ..........

تو این مدت هی وزن بچه تغییر می کرد  و زردی گرفت . زردیش زیاد شد و ما نگران و .......

روی هم بچه 14 روز بیمارستان بود که برای من  خیلی طولانی شده بود انگار که ماه ها به نظر می رسید . و  خدا رو شکر روز عیدقربان چهارشنبه 24 مهر هر دو با سلامتی از بیمارستان مرخص شدن  و ..............



پ . ن :عکس عزیزم وقتی که تو دستگاه بود .

 

              

نظرات 3 + ارسال نظر
گل بارون جمعه 3 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:59 ق.ظ

زیبائیش به سختیشه چون اگه معمولی بود زود فراموش میشد خداروشکر هردو سلامتن

سخت بود ولی خدا رو شکر گذشت . آره واقعا خدا رو شکر

گندم شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 04:18 ب.ظ

خداروشکر واسه این هدیه شیرین

بله عزیزم خدا رو شکر

touska شنبه 4 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:10 ب.ظ

وای خداروشکر که اون روزا گذشت چقدرهرلحظه اش سخت بود

آره واقعا شکر ؛ هر چقدر شکر کنم کمه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد