سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

دلم گرفته

دلم خیلی گرفته.......



خدایا کمکم کن......


                                   همین........

چقدر زود دیر می شود

امروز مسافرای عزیزی از سفر برمی گردن 

خوش به سعادت شون

.

.

فردا رو به فال نیک می گیرم

خدا می دونه و بس

خوب بود اگه هیچوقت انگیزه در وجود آدم کشته نمیشد 

دلم حال و هوای قدیم رو می خواد 

حال و های گذشته

چی میشه که اینجوری میشه ؟

به امید فرداهای بهتر 


   

دلم میگیره ( گاهی )

یه وقتهایی دلت از یه چیزایی و مهمتر از از همه از  یه کسایی می گیره که نه می تونی و نه جرات به زبون آوردنش رو داری 

واین مثل  یه عقده رو دلت می مونه و کاری از دستت بر نمیاد و رو سینت سنگینی می کنه 

و  وای به اون روزی که بی دلیل از تو انتقاد بشه و انتظار داشته باشن و اعتراض کنن 

خدایی چه حالی بهتون دست می ده 

سعی می کنم به دل نگیرم ؛ و اهمیت ندم و به دست فراموشی بسپرم 

اما وقتی پا رو دمم می زارن دست خودم نیست و گذشته رو مرور می کنم و می رنجم 


گذشت

خیلی به سرعت گذشت ؛ خیلی سریع ؛ یک ماه مونده بود به عید چقدر فکرو خیال کردیم ؛ چقدر عصبی بودیم چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم ؛ همش می گفتیم چشممون رو ببندیم بعد که باز کردیم ببینیم سیزده بدر هم تموم شده 

بیا تموم شد 

این عمرمونه که داره به سرعت میادو می ره 

عید بهتر از اون چیزی بود که فکر می کردم 

خدارو شکر همه چیز خوب بودو به خوبی گذشت 

امیدوارم سال  94 سال خوبی برای همه باشه 




گذشت

خیلی به سرعت گذشت ؛ خیلی سریع ؛ یک ماه مونده بود به عید چقدر فکرو خیال کردیم ؛ چقدر عصبی بودیم چه روزای سختی رو پشت سر گذاشتیم ؛ همش می گفتیم چشممون رو ببندیم بعد که باز کردیم ببینیم سیزده بدر هم تموم شده 

بیا تموم شد 

این عمرمونه که داره به سرعت میادو می ره 

عید بهتر از اون چیزی بود که فکر می کردم 

خدارو شکر همه چیز خوب بودو به خوبی گذشت

سال نو بر همه ی شما مبارک باد  

امیدوارم سال  94 سال خوبی برای همه باشه 




دلتنگی .....

جرا حال و روزم اینطوریه ؟

خسته ام ِ خسته ی روحی   دیگه بریدم  خدایا کی تموم میشه  تا کی باید تحمل کنم

دیشب احساس میکردم دیگه طاقتم تموم شده

دلم براش تنگ شده خیلی تنگ خیلی خیلی . برای مهربونیاش ؛ برای خنده هاش ؛ برای با هم صحبت کردناش با هم دردو دل کردناش  برای کمک کردناش 


بدون شرح....

من از بیگانگان هرگز ننالم


      که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

اسباب کشی .........

بلاخره امروز میترا اسباب کشی می کنه ؛ 

چند ساعت دیگه وسایلا شو میارن خونه مون 

نمی دونم چه احساسی دارم ؟

نمی تونم  حسم  رو بیان کنم

حال و هوای غریبیه

خودم خیلی دوست داشتم در واقع جزو آرزوهای بزرگم بود که برم نزدیک مامانم ولی متاسفانه نشد

در عوض حالا دخترم آمد نزدیکم

خدارو صد هزار مرتبه شکر



دلنوشته...........

امروز از صبح هوا ابری بود و سوز بدی میومد ؛ الان چند ساعتیه شروع به باریدن برف کرده

از صبح حالم یه جوریه هی می خوام به رو خودم نیارم ولی نمیشه ؛ با بارش برف بدتر شده

از عید متنفرم ؛ اصلا دوستش ندارم ؛ الان جند سالیه بدتر شدم نزدیک عید که میشه هوای دلم مثل ابر بهاری میشه هر لحظه   اشک چشمم می خواد با شدت بباره 

هی چیز خوب نیست ؛ هیچ چیز وقف مراد نیست

جای خالیش این روزا بی داد می کنه

نباید دل تنگی مو به روم بیارم چون ممکنه دل بعضی ها بگیره

زندگیم رو دوست ندارم ؛ این روزا رو دوست ندارم ؛ شرایط خوب نیست ؛ کاش میشد چشمم رو ببندم و ببینم چند ماه دیگه هست


خیر رسوندن به دیگران

دیروز وقتی دلم گرفت رفتم باهاش درد و دل کنم ؛ دیدم یه خانمی اونجاست

تعجب کردم ولی چیزی نگفتم

خودش شروع کرد به صحبت کردن ؛ ازم پرسید پسرته ؟

گفت: تهران بود و سه ساله آمده دماوند؛ بار اول وقتی رفت زیارت  امام زاده و موقع برگشت قبر محمود من رو دید

رفت براش یاسین خوند

میگفت حالا از اون روز به بعد تقریبا هر روز پیاره از خونه میام اینجا و میشینم و براش یا یاسین می خونم یا الرحمان

خودش می گفت انگار من رو یکی می کشه این سمتی ؛ می گفت دخترم می گه چرا اینجا آخه اونطرف هم قبر شهدا هست هم عکس جونهای زیاری

خودشم تعجب کرده بود که این کشش اذ کجاست ؟ چی باعث می شه نتونه جای دیگه بره ؟  و فقط میاد و اونجا میشینه

برام خیلی جالب بود ؛ هنگامی که داشت تعریف می کرد یه بغضی کرده بودم و همینطور اشک از چشمام سرازیر بود

وقتی که بود خیلی به مردم خیر میرسوند چه غریبه چه آشنا بدون منت و بدون  توقع ؛  حالا مردم بدون اینکه بشناسنش بهش خیر می رسونن

مانند این چندین بار پیش آمده بود قبلا ولی این بارزترینش بود

لذت بردم از..............


خنده برلب میزنم تا کس نداند راز من





ورنه این دنیا که من دیدم خندیدن


نداشت

دلنوشت هایی از اعماق دل

گاهی اوقات آدم دلش خیلی می گیره و یه هم زبون می خواد

تا حالا شده این حالت بهتون دست بده

چند روزی همینجوریم ؛ متاسفانه

بعضی حرفهارو نمی تونی به کسی بگی فقط باید بریزی تو خودت و بسوزی بسوزی و بسوزی و کم کم از بین بری و خاکستر بشی و تموم بشی

حتی به خود خدا هم نتونی بگی ؛ شاید ............یا قهرش بگیره ؛ حالا هر چی که هست می ترسی و به زبون نمی یاری

دلم خیلی پره ؛ خیلی  خدا کنه دوام بیارم  حالا خوبه کسایی رو دارم که  نصفی از دردامو  بتونم بگم و خودم رو خالی کنم 

آخه چقدر میشه نالید همه خودشون گرفتارند و مشکلات دارن

گاهی به سرم می زنه و میگم برم یه جایی گم به گور شم اما به خاطر شرایطم نمی تونم

گاهی احساس میکنم دیگه بریدم و تحمل این همه .............. رو ندارم

مگه یه آدم چقدر توان داره ؟

خدایا بسه دیگه .............

نه می تونم حرفها مو به کسی بزنم  ؛ نه  دیگه می تونم دردامو تو خودم بریزم

حتی دیگه نمی دونم چی درسته جی غلط

خدایا کمکم کن


پ : ن : آدم سگ بیابون بشه ولی دلسوز و دل رحم نباشه .

پ : ن : آدم گرگ  بیابون بشه ولی مادر نشه .

پ : ن : خوشبحال اونایی که می تونن بی احساس و بی تفاوت باشن در مقابل اطرفییان



دارم دق می کنم ؛ تحمل ندارم



دیگه خسته شدم ؛ دارم کم میارم






بعضی از روزای زندگیم رو دوست دارم و اذش لذت می برم

روزایی رو که در خدمت مادرم باشم  یکی از همون روزاست

چند روزی منزل ماست و احساس می کنم با وجودش زندگیم پر برکته

کاش میشد همیشه در کنارم باشه واز وجودش زندگیم شیرین باشه

خدایابهش سلامتی  و عمر با عزت و طولانی بده و سایشو بالای سر ما نگهدار

عشق ......

چیه ؛ دوست دارم

مشکلیه



http://s4.picofile.com/file/8162041826/IMAG1219_1.jpg



http://s4.picofile.com/file/8162050200/IMAG1243_BURST001.jpg


http://s4.picofile.com/file/8162051092/IMAG0863.jpg



http://s4.picofile.com/file/8162053392/IMAG1131.jpg


http://s4.picofile.com/file/8162054800/IMAG1297.jpg



ممنونم ؛ مرسی ؛ متشکر

وقتی آدم احساس می کنه که الان باید باشن و هستن چقدر دلت قرص می شه

حتی اگه اون نیاز سخت یا مسخره و یا کمی غیر منطقی هم باشه

بازم هستن و من خردسندم ؛ چه حضورا و چه غیر حضوری ؛ هستن

بعضی وقتها به خودم افتخار می کنم که تو شرایط خاص اینقدر پشتم پره  و تکیه گاهم محکم که هیچ توپ وتانکی و هیچ زمین لرزه ای تکونش نمی ده

چقدر این احساسها شیرین و لذت بخشه که با هیچ چیز دنیا عوض کردنی نیست

خیلی این روزهای زندگیم رو دوست دارم و برای این روز ها ارزش قاءلم

من هر وقت نیازی داشتم ؛ بودن وهرگز تنها نبودم 

خدارو شاکرم وممنون از همه 

امیدوارم تا آخر عمرم از این نعمت بهره مند باشم و هزگز از دستش ندم

و  از خدا می خوام که کمکم کنه مغرور نشم ؛ گاهی خیلی غرور منو میگیره 





http://s4.picofile.com/file/8162038600/%D9%85%D8%AA%D8%B4%DA%A9%D8%B1.jpg


 


 دوشنبه از کربلا آمدیم .خونه

پنجشنبه مهمونی به خوبی برگزار شد

امروز جمعه آخر شب می ریم مشهد

گمنام

محله ی ما پنج تا شهید گمنام داره

نمی دونم شما چقدر معتقد هستید

رفتم باهاشون خیلی حرفها زدم

و اونا رو به پنج تن قسم دادم

منتظره خیلی چیزا هستم

نمی دونم بهشون  میرسم یا نه ؟

عمر کفاف میده ؟ خدا چی می خواد؟

شما چی فکر میگنید؟


پ : ن : به قول عزیزی : هیچوقت از اینکه علم و آگاهی ندارید کسی رو قضاوت نکنید

سعی میکنم  هیچوقت این جمله ی زیبا رو فراموش نکنم و آویزه ی گوشم کنم 


http://s5.picofile.com/file/8147054018/gigiogigig.jpg


دلنوشته ......

اواخر شهریور ماه بود ؛  آروزوم این بود که  چشمم رو ببندم بعد که بازش کردم ببینم 20 ماه مهره و اون چیزایی رو که برای من مهم هستند رو پشت سر  گذاشته باشم و ........  اون روزها حال و روز خیلی بدی داشتم و با خودم در گیر بودم

هر لحظه آرزوی مرگ میکردم . نفسم به سختی بالا میومد . تنظیم خوابم بهم ریخته بود . از فشار عصبی تمام امراض به سراغم آمده بود .فقط غصه می خوردم و درد میکشیدم .

چاره ای جز صبر و تحمل نداشتم .

همدم و هم صحبتی و حتی  یه گوشی برای شنیدن

  همه درگیر مشکلات  خاص خودشون بودن 

و هیچکس دیگه حال و حوصله ی دیگری رو نداشت .

فکر این روزا رو نمی کردم حتی توی خواب

عجب دنیایی شده این زمونه

و...................

و حالا  همه چیز  به خوبی تموم شد شنبه 26 مهر

خدارو شکر میکنم که ..............

شاید......


 شاید چند سال دیگه به این روزام بخندم . شایدم زنده نباشم که روزای خوب رو ببینم .

خدا رو چه دیدی ؟؟؟؟؟ هیچی معلوم نیست ؟؟؟؟؟؟

شاید انقدر اتفاقای خوب بیفته که من این روزای پر درد رو فراموش کنم .

شایدم  نتونم تحمل کنم  و این فشار روحی از پا درم بیاره ؛

فقط مثل مرده ی متحرک به زندگی ادامه بدم .

تا پایان مرگ تدریجیم برسه .

شایدم عمر نوح داشته باشم و خوش و سرحال بدون درد و غم و اندوه با لذت زندگی کنم .

کسی چه می دونه ؛ فقط خدا عالمه ؛

 پ : ن : قادر ؛ دانا ؛  توانا ؛ عالم ؛حکیم ؛ با عظمت ؛

پ :  ن  :بنده ی حقیر ؛  گنهکار ؛ روسیاه ؛ نادون ؛

دلنوشته........

بلاخره اتفاقی که نباید بیفته ؛ افتاد .

و....من رو از پا در آورد . مثل تیر خلاص آخرین ضربه رو به روحم احساس کردم .

نمی دونم این وسط چه کسی مقصر بود ؟  نمی دونم چی  و کی باعث شد ؟

ولی کاش اصلا اینجوری نمی شد . کاش اتفاق نمیفتاد .

فکر و خیال بعد از این آزارم میده . و شب و روز برام نمیزاره.

امیدوارم همه چیز یه روز درست  بشه

مشاوره....

گاهی اوقات دوست داری تمام زندگیت رو بدی و در عوض عزیزت رو در اوج  و راضی از موقعیت ببینی .

  وقتی که نمی دونی چی درسته و چی غلط  ؛ دوست داری از کسی که می تونه بی طرف  و بدون اینکه مقرضانه حرف بزنه  کمک بگیری تا بفهمی تصمیمت درسته یا اشتباه ؛ دوست داری ازکسی کمک بگیری که این کاره باشه ؛ وهم مدرک وهم تجربشو داشته باشه .تا در تصمیمت مصمم بشی .

پس میری و کمک می گیری و در نهایت تصمیمت رو می کیری .

انشاال.... خدا کمکت کنه و همیشه موفق و سربلند باشی .

امیدوارم حامیات درکت کنن . وبتونی بهشون تکیه کنی .

امیدوارم شاهد  خوشبختیت و پیشرفت و تر قیت باشم .



http://s5.picofile.com/file/8140122042/index.jpg




پسری

خدا شکر ؛ شکر ؛ شکر

  

هر وقت به چهره ی پسرم نگاه می کنم بی اختیار خدا  رو  شکر می کنم .


ببینید چه جگریه ؛ عشق ؛  عشق  ؛ عشق منه ؛ واقغا عاشقشم


خدایا به خودت میسپارمش


نگهدارش باش


فدای این پسر نازم خدایا ممنو ن     

                



 


دلنوشته........

 دلم آشوبه ؛ صبح که از خواب بیدار شدم با حالت پریشونی ؛ استرس شدیدی داشتم ؛ منتظر تلنگرم که مثل ابر بهاری بگریم ؛   هر لحظه منتظر خبری هستم .افسردگی رو با تمام وجود تو خودم احساس می کنم . کاش الان گوشه ی تیمارستان  روی یک تختی کز کرده بودم . و هیچی رو نمی فهمیدم . الان که دارم این رو می نویسم  اشک از گونه هایم سرازیره وهی جلوی چشمم تار میشه  بغض عجیبی راه گلوم رو بسته ؛ دلشوره امانم رو بریده ؛ هزار آرزو ی نرسیده بهش رو دارم که تو ذهنم مرورش می کنم . حالم بده  ؛ حوصله هیچی  و هیچکس رو ندارم .  دارم دیونه میشم  ؛ دیونه ؛ دنیا رو خیلی کوچیک و بی ارزش میبینم .   احساس میکنم تمام دردهای دنیا به من هجوم آوردن و می خوان که من رو از پا در میارن .

 

و..............

از این روزای لعنتی که چند روز پشت سر هم تعطیل باشه متنفرم . 





z








حسرت ..........

نمی دونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟ولی خدا داره  از من امتهانهای سخت و غیر قابل تحملی می گیره .

و من خسته از این همه سردرگمی ؛ هیاهو ؛ شلوغی ؛ بی تکلیفی ؛

دل مرده و غمگین

دل آشوب  ؛ مضطرب و پریشان ؛

وبا حسرت ها و ای کاش ها ..........

 کاش میشد همون طوری که دلت می خواست می شد .

کاش دنیا انقدر بی رحم نبود . کاش زندگی بر وقف مرادت پیش می رفت .

کاش اجتیاج به توضیح دادن و توجیح کردن نبود .

کاش خوشی و خوشبختی با آدم قهر نمی کرد .

کاش هیچ وقت هیچ حسرتی و ای کاشکی تو  دل کسی نمیموند . 

کاش مردم حرف هم رو بهتر می فهمیدن و همدیگر رو  بهتر درک می کردن .

کاش هیچوقت جیزای بد وجود نداشت .

کاش همه جیز بوی خوبی می داد . بوی  یکرنگی ؛ بوی  صداقت ؛  بوی عشق ؛ بوی مهربونی ؛ بوی  گذشت ؛ فداکاری  ؛ بوی شعور ؛ شخصیت ؛ بوی  فهم و  درک زیاد . بوی تلاش و زحمت  مفید . ووووو...................وو ای کــــــــــــــــــــــــاش .......................و ای کاشهای دیگر !!!!!!!!!!!!!!!

 


 متنفرم از این زندگی ...........



دلم برای یک زندگی آروم لک زده

یعنی ممکنه ؛ منم به این زندگی برسم

آرامش می خوام ؛ سکوت می خوام

 دلم دنبال لحظه های شیرینه

سلامی ؛ خوشبختی ؛ تفریح بدون درد

دلنوشته های من ...........

نمی دونم چی شد ؟ از کجا شروع شد . ولی میبینی دنیا دور سرت می جرخه ؛ میبینی همه چیز خراب شد . دیگه از دستت  هیچ کاری بر نمیاد . همه چیز تموم شد و تو فقط نگاه می کنی و منتظر زمان میشی . و روزها ؛ ساعتها ؛ ودقیقه ها و ثانیه ها رو میشماری و هر ثانیه مثل یک پتکی میمونه تو سرت ؛ و آنموقع هست که آدم با خودش میگه کاش میمردم ونبودم تا این روزا رو ببینم . 

دلم می خواد برای مدتی جایی برم جایی که نه من  کسی رو بشناسم نه کسی من رو بشناسه .

همیشه فکر می کنم من چون خیلی پوست کلفتم خدا هی درد بهم می ده  و  می خواد ببینه که من کی بلاخره میبرم .

و حالا بریدم .

نمی دونم چه حکمتی در کارش هست که زجرم میده .

اصلا ببینم خدایی هست ؟ گاهی شک می کنم !!!!چون بعضی چیزارو با التماس و با توسل به چهارده معصوم ازش درخواست کردم . ولی خدا بد جوری حالم رو گرفت .

در واقع  یاد ندارم تو هیچ دوره از زندگیم بدون درد بدون فکرو خیال و دلشوره بدون اضطراب  آسوده زندگی مو گذرونده باشم .

نمی دونم چه کاری انجام دادم که خدا درد و غم رو همنشین سفرم کرد .


این روزا : کلمه هایی که زیاد از ذهنم میگذره



خسته ؛ پریشون ؛ دلنگران ؛ ناامید ؛ تنها ؛ غمگین ؛ بی طاقت ؛ کم حوصله ؛ عصبی ؛  داغون ؛ ....ووووووووووووووووو


گویند خدا همیشه با ماست


ای غم نکند خدا تو باشی


و مرگ خیلی شیرین و لذتبخشه چون پایانه همه ی دردها و غم هاست .

دوستش دارم و مشتاقانه  در انتظارش نشسته ام . و آرزوی دیدارش را دارم . و لحظه شماری میکنم

به امید دیدار هر چه سریعتر




دیشب  ؛ شب خیلی بدی بود  . تا صبح مثل دیوانه ها بودم . و همینطور پر پر زدم و ............

خیلی جای خالی شو احساس می کنم .

کاش .............

دلنوشته...........

گاهی اوقات بعضی از حرفها اینقدر برات گرون تموم میشه که وقتی میشنوی مثل پتکی می مونه که انگاری خورده باشه تو سرت . و مو قع شنیدنش هاج و واج نگاه می کنی  و   گنگ و منگ میشی و نمی دونی چی باید بگی .

فقط با خودت حرف می زنی و تصمیمایی می گیری .

شاید هیچ وقت نتونی تصمیمی که گرفتی رو بهش عمل کنی .

به دلیل شرایط خاص

 ولی.....................

...........


روزگارا تو اگر سخت به من می گیری


با خبر که پژمردن من آسان نیست


گر چه دلگیر تر از دیروزم


گر چه فردای غم انگیز مرا می خواند


لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست



                

        زندگی باید کرد 


همه چیز تعغییر کرده

اردیبهشت هم تموم شد . و وارد خرداد شدیم . با نوشتن خیلی حال می کنم . ولی این روزا کمتر سراغ نوشتن می رم .  هم فرصت ندارم هم مشغله ی فکریم زیاده ؛

خیلی دلم می خواد . آزاد حرف بزنم .  اما متاسفانه شرایط اجازه این کار رو بهم نمی ده . و تقریبا جزو مهالاته  . امروز عید مبعث هست .

حال و هوای خوبی ندارم . مهمونام رفتن . ومن برای احیا کردن حال و روزم رفتم بیرون ولی فایده نداشت .

بلکه بیشتر حالم خراب  شد .

خیلی چیزا تعغییر کرده ؛ آ دمها دیگه اون آ دمهای قبلی نیستن .

واحساس تنهایی و دلتنگی بیشتر و بیشتر خودنمایی می کنن .

ترس از آینده دیوانت می کنه . و اینکه چه  خواهد شد .

دیگه اون احساس دلگرمی رو ..............نمی کنی و از غرور به خودت نمی بالی . دیگه از وحشت دوست نداری صبح از خواب بیدار شی که مبادا..............کاخ آرزوهات رو خراب ببینی .

دیگه دلت گرم نیست  و نسبت به اتفاقای اطرافت هیچ تصوری تو ذهنت نیست .

خیالت راحت نیست . و دلت هوری می ریزه و قلبت به تپش میفته . و خودت  صدای ظربان قلبت رو میشنوی که به شمارش افتاده . و تو ثانیه ها رو بر عکس میشماری و منتظره عدد یک و ...........آخر صفر میشو ی و قلبت  بلاخره وای میسته

امروز که این نوشته رو می نویسم . دلم آشوبه .

نه به خاطر ترس از آینده ؛ به خاطر ترس از حال و آینده ی بدون .......



دلنوشته...........



هوا ابریه داره بارون میاد و رعد و برق می زنه ؛ متنفرم از این هوا  دلم می گیره

خوشبحال آسمون  هر وقت بخواد گریه می کنه  گاهی شدید وتند وگاهی آروم و آهسته

کسی کاری باهاش نداره و منعش نمی کنه ؛ ازش سوال نمیکنه چرا ؟؟؟؟؟

این روزا دلم خیلی حال و هوای گریه داره

احساس می کنم این روزها همه یه جورایی از زندگی خسته اند و بی حوصله دیگه گسی دل و دماغ نداره 

همه گرفتارن و این قضیه حالم رو بدتر و بد تر می کنه

دلتنگ ؛ خسته ؛ نگران ؛ بی ............

همه و همه باعث بی قراریم میشن ودوست دارم هر چه زودتر این روزارو پشت سر بذارم و زود و خوب تموم شه 


پ  . ن : کاش می تونستی درد تو به یکی بگی و آروم بشی  ؛کــــــــــــاشکــــــــــــــــــی


 

پیشاپیش روزت مبارک ؛مادر عزیزم

یکشنبه 31 فروردین روز مادره ..........


و ما خواهر برادرا وهمسرانشون و شاید با نوه ها و بچه هاشون ؛ تصمیم گرفتیم پنجشنبه 28 فروردین خونه ی مادرمون دور هم جمع بشیم .


از این روز ها دیگه کم پیش میاد . امیدوارم خوش بگذره . و قدر این روزا رو بدونیم .



در پی گذشت سالها هنوزهم صدای قلب تو

نوازشگر روح خسته من است مادرم . .

روزت مبارک باد

.

.

“جوانی هایت”را با”بچگی هایم” پیر کردم

مرا به موی سپیدت ببخش مادرم

.

.

خداوندا زیباترین لحظه ها را نصیب مادرم کن

که زیباترین لحظه هایش را به خاطر من از دست داده است . . .

مادرم دوستت دارم ، روزت مبارک

.

.

مادر

ای باغبان هستی من

کهگاهِ روییدنم باران مهربانی بودی که به آرامی سیرابم کند

و گاهِ پروریدنم آغوشی گرم که بالنده ام سازد . . .

روزت مبارک



دلنوشته...........

نمی دونم این روزا چه مرگم شده . زود رنج شدم . دلم از هر چیزی می گیره . مشکلات زیادی رو دوشمه . دیگه دارم می برم داغون داغونم . خسته ؛ دلشکسته ؛غمگین ؛ نا امید . وووووو

قبلا قبلنا بهار که می شد  حال و هوام هم بهم می ریخت . افسردگیه فصلی می گرفتم . حالا خیلی بدتر شدم !!!!!!!!!!!!!

می دونم این روزها هم می گذره  ؛ ولی از من دیگه چیزی نمی مونه . نه جسم سالم نه روح ...........

چند سالیه نشاط در من مرده و من باید به فکر دفنش باشم . .......

خدایا خواهش می کنم این روزا رو زود زود تمومش کن .


خنده را معنی سر مستی نکن


آنکه میخندن غمش بی انتهاست


پ . ن : دوست دارم چشامو ببندم بعد که باز می کنم چند سال بعد یاشه

دلنوشته

امروز جمعه 16 فروردین 1393 و در واقع آخرین روز تعطیلات بود . 


نمی دونم شما عید رو چه جوری گذروندید ؟


خوش کذشت ؟


انقدر نگران بودیم . بلاخره این عید هم مثل بقیه ی روز ها گذشت .


ومن این جمله رو با خودم تکرار می کنم .


(( امروز فردایست که دیروز نگرانش بودیم ))



ماشاال...

فقط بگید ماشاال.............

لطفا چشم نزنید ..

واگر نا خواسته وبطور غیر ارادی چشم زدید . هم و ان یکاد  رو بخونید و هم آیت الکرسی و چهار قل 




پ . ن : عکس متعلق به نوه ی عزیز تر از جانم 







نوروز

نوروزتان

                 پیروز



                               باد






 
پ . ن   تعطیلات به همه ی شما خوش بگذرد .

عقد محمد تو محضر شانزده هم اسفند . 


 و.................

عید..............

سلام ؛

همیشه از عید بدم میومد . متنفر بودم و هستم . همیشه وقتی که بوی عید میاد یه غم عجیبی سراغم میاد که نگو .

یاد ندارم حتی از بچگیم تا حالا یک ماه مونده به عید رو تا 13  روز بعد از عید یک شب بدون فکرو خیال و............خوابیده باشم

امسال دخترم اعتراف کرد و گفت : مامان بلاخره موفق شدی این احساس تو به منم منتقل کنی . چون منم داره کم کم از عید بدم میاد .

حالو هوای عجیبی دارم .

مخصوصا از وقتی که یکی از جمع خانواده مون کم شده  ؛ !!!!!!!!!!!!دیگه.................اصلا ولش کن

چرا این روزا اینجوری شدم . چرا ..................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم می خواد چشمم رو ببندم و بعد از باز کردن ببینم که 16 عیده وتموم

قبلا  سیزده  بدرارو خیلی دوست داشتم . چون!!!!!!!!!!!!!...........

امیدوارم هیچ روز بدی تو زندگی تون وجود نداشته باشه .


پ . ن : امیدوارم ؛  عید به همه ی شما خوش بگذره و سال جدید سال خوبی براتون باشه

ومثل من نباشید ولذت ببریم 




پ . ن : شاید تا سیزده فروردین ننوشتم . البته بستگی به حال و روزم داره

خدا نگهدار

دلتنگم............

وقتی صداش رو می شنوم ونشاط رو   تو   وجودش  احساس می کنم . خوشحال میشم با اینکه به مدت طولانی ندیدمش و دلم براش تنگه ؛ ولی راضیم . دوست دارم همیشه همین احساس رو داشته باشه .تا آخر عمر ..........


پ  . ن : آرزویم همه خوشبختی توست ............






فدای تو...........

موهای ابوالفضلم شروع کرد به ریختن ؛ گفتم تیغ بزنیم خوبه ؛ دل و جرات به خرج دادم و با ترس ولرز سرش رو با تیغ تاشیدم .


پ . ن  : همه جورش زیباست . جذابه . با نمکه پسر گلم . 








نامفهوم...........

 کلمه های نا مفهوم ؛ جمله های در هم .   جمله هایی که هیچ وقت نمی تونی  ویا نمی خوای که به زبون بیاریش . حرفهای نزده ی مونده تو گلو . بغض فرو نرفته . چشمهای حلقه زده . اشکهای نریخته .  دنیای شلوغ . مردمانی با خوصیصیات متفاوت . قلب پر درد . نگرانی مادرانه . آینده ی نا معلوم . کودکی معصوم . بی ریا ساده و مهربان . مغرور . منطقی . 


 پ . ن : جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را نجستم زندگانی را وگم کردم جوانی را 




            

دل آسوده..........

 هر بار وقتی ..........

خنده ی رضایت بخش ؛خوش بودن ؛ راضی بودن ؛ از زندگی لذت بردن  ؛ نشاط وبا انرژی صحبت کردن ؛ با  برقی که از چشم های .............. و خاموش  در نگاهت   به آرامش رسیدن ؛ سرشار از شادی و لذت . بدون غم وغصه . غرق شدن در حال . در بستن به روی غم .

خدایا چه سکوتی ..............

خدایا .............

نمی خوام خواب باشم .

............بیدارم نکن .

و اکنون .............



  پ . ن : رسیدن به اوج  در کمالِ ......و ..........    

احساس می کنم از وقتی که ابوالفضلم به  دنیا آمده ؛ من بانشاط تر شدم .


پ . ن  : فکر می کنم اگه یک روز نبینمش دیوانه می شم .






 
پ . ن : می ترسم از این همه وابستگی . اصلا درست نیست .

دلنوشته.........


نمی دونم چرا هیچ وقت اونطوری که می خوای زندگیت پیش نمی ره ؟

نمی دونم دل نازک شدم یا توقع من از زندگی بالا رفته ؟

یا شاید ؛ ...........کم لطف شدن ؟



    




اولین ............


نمی دونم چه احساسیه ؟  نمی دونم جی باید بگم  ؟ امروز  اولین  باری که .............

چهار نفری دور میز .............و.................


روزها...........

امروزم تموم شد . بد یا خوب  فرقی نمی کنه ؛ چه بخوای چه نخوای . چه راضی باشی و خوشت بیاد چه ناراضی باشی یو بدت بیاد . دوست دارم زندگی وقف مرادم باشه . امیدوارم هیچکس دلتنگ نشه . امیدوارم همه به آرزوهاشون برسن . دلم یه هوای تازه می خواد که بتونم توش نفس بکشم . دوست دارم امشب که می خوابم همه چیز رو فراموش کنم . وفردارو بی هیچ دغدغه ای آغاز کنم . پنجشنبه هم گذشت و فردا جمعه روز دیگری از روز های زندگی ؛ تا سر نوشت برام چه روزی رو ورق بزنه . نمی دونم ؟؟؟؟؟!!!!!