سراب بیابان
سراب بیابان

سراب بیابان

خیر رسوندن به دیگران

دیروز وقتی دلم گرفت رفتم باهاش درد و دل کنم ؛ دیدم یه خانمی اونجاست

تعجب کردم ولی چیزی نگفتم

خودش شروع کرد به صحبت کردن ؛ ازم پرسید پسرته ؟

گفت: تهران بود و سه ساله آمده دماوند؛ بار اول وقتی رفت زیارت  امام زاده و موقع برگشت قبر محمود من رو دید

رفت براش یاسین خوند

میگفت حالا از اون روز به بعد تقریبا هر روز پیاره از خونه میام اینجا و میشینم و براش یا یاسین می خونم یا الرحمان

خودش می گفت انگار من رو یکی می کشه این سمتی ؛ می گفت دخترم می گه چرا اینجا آخه اونطرف هم قبر شهدا هست هم عکس جونهای زیاری

خودشم تعجب کرده بود که این کشش اذ کجاست ؟ چی باعث می شه نتونه جای دیگه بره ؟  و فقط میاد و اونجا میشینه

برام خیلی جالب بود ؛ هنگامی که داشت تعریف می کرد یه بغضی کرده بودم و همینطور اشک از چشمام سرازیر بود

وقتی که بود خیلی به مردم خیر میرسوند چه غریبه چه آشنا بدون منت و بدون  توقع ؛  حالا مردم بدون اینکه بشناسنش بهش خیر می رسونن

مانند این چندین بار پیش آمده بود قبلا ولی این بارزترینش بود

لذت بردم از..............


نظرات 1 + ارسال نظر
چکاوک سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1393 ساعت 09:55 ق.ظ http://yazdan-paki1.blogsky.com/

آدم فکر میکنه همش تو فیلما از این اتفاقات میوفته ولی این طور نیست.
درست گفته خانوومه یه چیزی اونو میکشونه اون طرفا و اون روح زلال و پاکی که اونجاست.
براش صلوات میفرستم...

لطف می کنید ؛ متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد