دیروز 17 ربیع میلاد رسول اکرم (ص ) ویکشنبه 29 دی ماه 1392 بود . و ما یک مراسمی داشتیم . ( بله برون دخترم بود ) و عزیزانی رو که دعوت کرده بودیم ؛ لطف کرده بودن و تشریف آوردند . نمی تونم از حال و روزم بگم . استرس ؛ نگران ؛ دلشوره ؛ فکرو خیال همه و همه دست به دست هم داده بودن که با معده دردی که عین مار به خودم می پیچیدم ؛ لذت بردن از اون مراسم رو ازم بگیرن . و ...................در هر صورت گذشت .
انگار یه بار سنگین رو از روی دوشم زمین گذاشتم . و ...............
دیگه.................. جور دیگر باید دید رو با خودم تکرار می کردم و تکرار خواهم کرد .
آرزویم خوشبختی دخترم وبعد همه ی جوناست .
چند روز دیگه در دفتر خونه رسما زنش میشه و به ثبت می رسه .
و
من
................
خداحافظ .................
الهی فدات بشم عزیزم....خب همدیگه رو زیاد میبینید. این که ناراحتی نداره. دخترت داره سر و یامون میگیره گلم. ایشااله انقد که بعدن توی زندگیت خوشی و آرامش میبینی، به این روزها میخندی...
خدا نکنه عزیزم ؛ امیدوارم همینطور که می گی باشه ؛ خدا از دهنت بشنوه
سلام
چقدر زیباست که آدمی بزرگ شدن و به ثمر نشستن میوه های دلش رو ببینه
شاد باشین و مستدام
بله زیباست . ولی چون نگرانی و استرس و دلشوره زیاد داره باعث می شه لذت کافی رو نبریم .
ممنون ؛ و متشکر از حضورتون در سراب بیابان
سلام دوست گرامی وبلاگ خوب و زیبایی دارید من شما رو به دیدن وبلاگ خودم دعوت میکنم اومیدوارم خوشتون بیاد خوشحال میشم نظر زیبای خوتون رو برام بگذارید
http://shadmehr-music32.blogsky.com
منتظر نظر زیبای شما هستم
سلام
ممنون ؛ متشکر