کاش می شد زندگی رو از اول نوشت . کاش می شد هر کجا شو که دوست نداشته باشی و خو شت نیومد بتونی پاک کنی .
کاش می شد انقدر فکرو خیال نکرد . کاش می شد از زندگی لذت برد . کاش می شد قدر چیزایی رو که داریم بدونیم ؛
نه اینکه وقتی از دست دادیمشون قصه بخوریم . کاش می شد قدر محبت دیگرون رو دونست و با تمام وجود حسش کرد .
کاش می شد حسرت هیچ چیز رو نخورد ؛ تا از زندگی لذت برد . کاش می شد جوری زندگی کرد که هیچ وقت پشیمون نشد
کاش می شد دلها مون انقدر پاک بود که برای گفتن حقیقت نیازی به قسم خوردن نبود .
کاش می شد واسه خالی کردن خودمون کسی رو لبریز نکنیم. کاش سر نوشت جز این می نوشت .
( کاش کسی مرا با خورشید آشتی دهد تمام حس هایم یخ زده . )
کاش می شد امشب خوابیدم
دیگر بیدار نمی شدم
خیلی چیزا تو آشفته روزگار ما هست با آنکه ما رو پریشون می کنه و الان خط خطی های صفحه زندگیمونه ولی دوست داریم یادی از اون خط خطی ها باشه تا اونکه نباشه.
ولی منم خیلی موقع آرزو می کنم کاش جرات داشتم خودمو از روزگار پاک کنم.
درسته عزیزم ؛ واقعا همینطوره
ای بابا..گرد نا امیدی پاشیدن توی این نوشته و کامنتاش.
مگه تو جای خدایی؟ مگه همه چی زندگیتو میدونی آخه؟ چرا اونقدی که از بچه هات انتظار داری بهت اعتماد کنن به خدا اعتماد نمیکنی؟
چرا قاطی کردی عزیزم
نادونی واشتباه من همینه دیگه ؛ باید به خدا بسپرم و به خدا اعتماد کنم .